1 سوار من که سرم باد گوی میدانش سر منست و سر زلف همچو گانش
2 هزار یوسف مصری کمست اگر هردم فرو روند بفکر چه زنخدانش
3 از آن همیشه گریبان درم که در کارم گره همی فکند تکمه گریبانش
4 کمال صورت او از که باز پرسم من که هرکه می نگرم چون منست حیرانش
1 نمود بار دگر قامت خمیده هلال زهی خجسته که آمد بفال دولت دال
2 فتاد ناخنه در چشم چرخ از مه نو شفق گشود از آن معنیش رگ قیفال
3 بگردن از مه نو طفل نو رسیده عید بدفع چشم نهد طوق سیم چون اطفال
4 نمود مه ز شفق همچو چین به پیشانی که ماه روی مرا سرزند ز جامه آل
1 شنید گوش من از هاتفی شب دیجور که ای بخواب طرب خفته در سرای سرور
2 خبر زباد اجل نیستت مگر که شدی چو گل بعمر دوروزه ز غافلی مغرور
3 دگر بکوی عبادت کجا رسی هیهات که تاخت توسن طبعت براه فسق و فجور
4 نماز تو بچه ارزد که در دعا باشی چو گل گشاده کف از بهرزر برب غفور
1 ایدل ز سوز گریه جگر را کباب کن یاد از حسین تشنه بچشم پر آب کن
2 تن خاک کن بمهر حسین و بیاد ده هر ذره خاک را شرف آفتاب کن
3 ای تشنه لب که چشمه کوثر طلب کنی سرچشمه مهر حیدر عالیجناب کن
4 تاچند وصف دست و دل بحر و کان کنی ایدل سخن ز دست و دل بوتراب کن
1 سلطان روم حمله چو بر خیل زنگ کرد زد افتاب تیغ و زمین لاله رنگ کرد
2 درع ستاره شیر پلنگینه پوش چرخ زیر قبا نهفته چو جرم پلنگ کرد
3 خورشید زین به نقش چو زد حلقه هلال نیمی نمود و نیم دگر زیر تنگ کرد
4 دست زمانه از خم گردون کمر بساخت وز اختر نهفته در او پنج زنگ کرد
1 ای گفته اسان تو با چرخ نیل رنگ کاهسته باش تا نخورد شیشه ات بسنگ
2 روی زمین ز تیغ تو آن موج خون زند کز موج لرزه در تن بحر افتد از نهنگ
3 سید شریف ایکه کمر بسته تر است از تاج مهر عار وز تخت سپهر ننگ
4 خورشید در سپهر بلرزد چو عکس از آب گر در کف تو تیغ بجنبد بعزم جنگ
1 بهار آمد و نخل روان ز عالم شد بهار خرم عالم خزان ماتم شد
2 دریغ و درد که از سروران عالمگیر بیادگار یکی مانده بود و آنهم شد
3 جهان سیاه شد از این عزا و چون نشود کهشبچراغ جهانتاب از جهان کم شد
4 طریق امن و سلامت نماند در عالم کزین مصیبت و محنت زمانه درهم شد
1 الهی بسر دفتر حکمت الله بنی آدم ایینه قدرت الله
2 الهی بشمع جمال محمد که بر غیر زد آتش غیرت الله
3 الهی بنور علی آنکه افراخت به بازوی دین نبی رایت الله
4 الهی بذات حسن آنکه بودی به خلق حسن مظهر عزت الله
1 الله الله مگر اینواقعه خواب است و خیال که مرا بخت رسانید به معراج وصال
2 یار خود آمد و احوال دلم دید که چیست که پیامم نه صبا برد بسویشش نه شمال
3 گرنه خود خضر بسروقت اسیران آید تشنه بادیه میرد بتمنای زلال
4 نه همین چهره من شسته شد از ابر کرم که بشست از رخ امید جهان گرد ملال
1 شکر خدا که مژده راحت فرا رسید آن ارزو که داشت دل ما بما رسید
2 آمد بهار زندگی و سبزه و نشاط گو خرش برآ که موسم نشو و نما رسید
3 از عزتش بخاک رسید آیت امان وز خاکیان بعرش خروش دعا رسید
4 احرام کعبه بست دلم در صفای صدق بی سعی ره بکعبه صدق و صفا رسید