کسی کز خود نشد آگه چه فیض از اهلی شیرازی قصیده 48
1. کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش
خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش
...
1. کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش
خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش
...
1. سوار من که سرم باد گوی میدانش
سر منست و سر زلف همچو گانش
...
1. ای با سپهر بوقلمون هیبتت به جنگ
روز و شب از نهیب تو گردیده رنگ رنگ
...
1. ای گفته اسان تو با چرخ نیل رنگ
کاهسته باش تا نخورد شیشه ات بسنگ
...
1. نمود بار دگر قامت خمیده هلال
زهی خجسته که آمد بفال دولت دال
...
1. باز شد وقت طرب آمد سوی گلزار گل
برگ عیش عندلیب آورد دیگر بار گل
...
1. الله الله مگر اینواقعه خواب است و خیال
که مرا بخت رسانید به معراج وصال
...
1. در خاک و خونم از غم چون لاله داغ بردل
دستم بگیر پایم بر آر از گل
...
1. منت ایزد را که بنمود از فلک دیگر هلال
دیده ما دید عین عید را بر سر هلال
...
1. ایدل گدایی از کرم کار ساز کن
خود را زمنت همه کس بی نیاز کن
...
1. سرزدم از خواب صبحی کز نسیم عنبرین
شبنمی از عنبر اشهب نشستی بر زمین
...
1. هرگز کجا پیدا شود چون شکل قد یار من
نخل از عرب سرو از عجم ترک از ختا ماه از ختن
...