1 ایدل ز سوز گریه جگر را کباب کن یاد از حسین تشنه بچشم پر آب کن
2 تن خاک کن بمهر حسین و بیاد ده هر ذره خاک را شرف آفتاب کن
3 ای تشنه لب که چشمه کوثر طلب کنی سرچشمه مهر حیدر عالیجناب کن
4 تاچند وصف دست و دل بحر و کان کنی ایدل سخن ز دست و دل بوتراب کن
1 ای همنفس که میگذری بر مزار من زنهار یاد کن ز من و روزگار من
2 نشکفته بود یک گلم از صد هزار گل ناگه بریخت باد اجل نوبهار من
3 من غمگسار خلق جهان بوده ام مدام وا حسرتا که نیست کسی غمگسار من
4 خاری که بر دمد ز گل من بر آورد گلهای حسرت از مژه اشکبار من
1 الهی بسر دفتر حکمت الله بنی آدم ایینه قدرت الله
2 الهی بشمع جمال محمد که بر غیر زد آتش غیرت الله
3 الهی بنور علی آنکه افراخت به بازوی دین نبی رایت الله
4 الهی بذات حسن آنکه بودی به خلق حسن مظهر عزت الله
1 تو شیر خدایی به یقین یا اسدالله سر بیشه تو عرش برین یا اسدالله
2 شیران جهان صید تو اند از ره معنی شیر فلکت صید کمین یا اسدالله
3 در عرش نگین داد رسولت شب معراج عرش است ترا زیر نگین یا اسدالله
4 در ارژنه سلمان تو رهاندی ز کف شیر فریاد رسی در همه حین یا اسدالله
1 آن شهنشاهی که ملک دین مسخر ساخته آفتاب روی او عالم منور ساخته
2 دست قدرت صیقل روی زمین آراسته تبع سلطان شاه اسماعیل حیدر ساخته
3 ملک هر دو عالم از لطف و کرامت لطف اوست (کذا) تا نپنداری بدین ملک محقر ساخته
4 تند باد غیرت او همچو اوراق بهار صد هزاران نسخه بدعت مبتر ساخته
1 ز دود ظلمت ظلم از حضور حضرت شاه گرفت روی زمین آفتاب دولت شاه
2 کشیده سفره شاه است هر کجا بینی پر است مشرق و مغرب ز خوان نعمت شاه
3 چو کاه چون نبرد باد لشکر اعدا که کوه تاب ندارد شکوه شوکت شاه
4 ز دیده غایب اگر شد به دل بود حاضر یکی است در دل مومن حضور و غیبت شاه
1 بحق روز بر آرنده سفید و سیاه خدای عز و جل لا اله الا الله
2 بحق صاحب معراج احمد مرسل که جبرییل بهمراهیش ندارد راه
3 بحق شاه ولایت علی عالی قدر که کرد از اینه «لو کشف» دو کون نگاه
4 بحق ذات بلند اختر امام حسن جلیس احمد مرسل انیس حضرت شاه
1 ای عکس از آفتاب ترا همبر آینه کس را چه حد که تیز بیند در آینه
2 چون عکس خود در آینه بینی و لب گزی او هم ز دیدن تو گزد لب در آینه
3 عیسی نماید از فلک آبگینه رنگ چون پرتو جمال تو افتد در آینه
4 تسخیر عکس روی تو آیینه کرد از آن در شیشه کرده است پری راهر آینه
1 کهن داغ جگر را تازه میسازد مگر لاله که از داغش دمادم میرود آتش به سر لاله
2 ز بهر داغ سواد میکند فصدش حکیم دهر از آن خون سیه ریز در درون طشت زر لاله
3 چه خون دل مجنون بجای باده در صحرا درون آتش اندازد ز بهر او جگر لاله
4 ز فعل چرخ پر حیلت هرآنکس تو عجب دارد که مه چون بر شفق گیرد گشاید چشم بر لاله