1 کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش
2 ز راه کعبه دل دور کن سنگ بت هستی اگر هم کعبه سنگ ره شود از راه بردارش
3 کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد بغیر از خار دل طرفی که بست از طرف گلزارش
4 گل ده روزه دنیا بدین خواری نمیارزد که زیر خاک گور آید برون از دیده ها خارش
1 در خاک و خونم از غم چون لاله داغ بردل دستم بگیر پایم بر آر از گل
2 خالت میان ابرو هندوی مست کرده دستی بدوش ترکی از هر طرف حمایل
3 سرو تو میخرامد چون لعبت بهشتی وز سدره شاخ طوبی در سجده تو مایل
4 شیرین کجا که یوسف در خواب هم نبیند آن حسن و آن لطافت آن شکل و آنشمایل
1 ایدل گدایی از کرم کار ساز کن خود را زمنت همه کس بی نیاز کن
2 توحید چیست ترک تعلق ز هر چه هست یعنی بروی غیر در دل فراز کن
3 گوهر بزهر چشم نیز زد ز ناکسان بگذار مار مهره ز زهر احتراز کن
4 مور لییم چند شوی ما گنج باش یعنی که خاک در دهن حرص و از کن
1 سرزدم از خواب صبحی کز نسیم عنبرین شبنمی از عنبر اشهب نشستی بر زمین
2 بادمیبردی بعالم فوج فوج و موج موج کاروان در کاروان منزل بمنزل مشک چین
3 نکهت جان عالم اندر عالم و پنداشتم عالم جان آفرید آن صبحدم جان آفرین
4 گفتم این بوی ملک باشد که اید از فلک عنبر افشان از کنار و مشگریزان راستین
1 ای با سپهر بوقلمون هیبتت به جنگ روز و شب از نهیب تو گردیده رنگ رنگ
2 تیغت نهنگ معر که و جوش جوهرش طوفان ماهیان بود از جنبش نهنگ
3 شیر حقی و طایر فرخنده یا علی عنقا بروز جنگ برآری بزیر چنگ
4 دستت بذوالفقار دوسر یک اشاره کرد این یک سرش ختا بگرفت آن یکی فرنگ
1 المنه لله که شب هجر سر آمد خورشید من از مشرق مقصود برآمد
2 ای بلبل مهجور چو گل باش شکفته کاینک گل خندان تو باز از سفر آمد
3 ای باد بیعقوب بگو چشم تو روشن کز یوسف گمگشته بکنعان خبر آمد
4 منت برم از دیده که از آب دو چشمم یکبار دگر نخل مرادم به بر آمد
1 ز دود ظلمت ظلم از حضور حضرت شاه گرفت روی زمین آفتاب دولت شاه
2 کشیده سفره شاه است هر کجا بینی پر است مشرق و مغرب ز خوان نعمت شاه
3 چو کاه چون نبرد باد لشکر اعدا که کوه تاب ندارد شکوه شوکت شاه
4 ز دیده غایب اگر شد به دل بود حاضر یکی است در دل مومن حضور و غیبت شاه
1 ما بیکسیم و معرکه خونخوار یا علی ما را به لطف خویش نگهدار یا علی
2 از گنجهای لطف تو یا بوالحسن مدد وز اژدهای قهر تو زنهار یا علی
3 عالم فرو برد چو گشاید بگاه قهر سیمرغ ذوالفقار تو منقار یا علی
4 فریاد رس که سیل بلا در رهست و ما در خواب غفلتیم و تو بیدار یا علی
1 ای عکس از آفتاب ترا همبر آینه کس را چه حد که تیز بیند در آینه
2 چون عکس خود در آینه بینی و لب گزی او هم ز دیدن تو گزد لب در آینه
3 عیسی نماید از فلک آبگینه رنگ چون پرتو جمال تو افتد در آینه
4 تسخیر عکس روی تو آیینه کرد از آن در شیشه کرده است پری راهر آینه
1 بر رخ کمند زلف معنبر نهاده یی این دام فتنه چیست که دیگر نهاده یی
2 لب را گزیده یی و ازین شیوه ملیح داغی غریب بر دل شکر نهاده یی
3 در سنگ سیم باشد و در نافه مشک لیک تو شوخ رسم غیر، مکرر نهاده یی
4 در مشک نافه از گره زلف بسته یی در سیم سنگی از دل کافر نهاده یی