1 هرگز کجا پیدا شود چون شکل قد یار من نخل از عرب سرو از عجم ترک از ختا ماه از ختن
2 آن زلف و روی لاله گون آنعارض و رنگ چو گل با مشگ خون با شب شفق با خور سحر با گل سمن
3 روی و لب آن حوروش گوید بصد هشیار و مست اینک بهشت اینک شراب اینک عسل اینک لبن
4 با آب و تاب و رنگ و بو باشد ز عکس روی او گر لاله روید از چمن گر ارغوان گر نسترن
1 آن شهنشاهی که ملک دین مسخر ساخته آفتاب روی او عالم منور ساخته
2 دست قدرت صیقل روی زمین آراسته تبع سلطان شاه اسماعیل حیدر ساخته
3 ملک هر دو عالم از لطف و کرامت لطف اوست (کذا) تا نپنداری بدین ملک محقر ساخته
4 تند باد غیرت او همچو اوراق بهار صد هزاران نسخه بدعت مبتر ساخته
1 سفیده دم که صبا بوی مشگ ناب کند شمیم گل دل ریش مرا خراب کند
2 چگونه دل نکشد سوی گلستان امروز که غنچه خمیه زند سنبلش طناب کند
3 بباغ فاخته کوکو زند همی یعنی کجاست ساقی مجلس بگو شتاب کند
4 دلم بسینه طپان است زین هوا چو نمرغ که در قفس ز نسیم گل اضطراب کند
1 ای همنفس که میگذری بر مزار من زنهار یاد کن ز من و روزگار من
2 نشکفته بود یک گلم از صد هزار گل ناگه بریخت باد اجل نوبهار من
3 من غمگسار خلق جهان بوده ام مدام وا حسرتا که نیست کسی غمگسار من
4 خاری که بر دمد ز گل من بر آورد گلهای حسرت از مژه اشکبار من
1 منت ایزد را که بنمود از فلک دیگر هلال دیده ما دید عین عید را بر سر هلال
2 مردم چشمم ز مژگان دراز انگشت وار مینماید از نشاط اکنون بیکدیگر هلال
3 تا بر آید بر فلک قندیل ماه بدر باز حلقه زرین نمود از گنبد اخضر هلال
4 چون قضا می بست آیین نوعروس عیدرا یار زر کرد در دستش پی زیور هلال
1 تا خلافت بر بنی آدم ز حق تفضیل شد سکهٔ دولت به نام شاه اسمعیل شد
2 چونخلیل بت شکن در عالم صورت به تیغ هرچه نقصان کرد دین را موجب تکمیل شد
3 آفتاب عزمت از مشرق بمغرب چون شتافت راه پانصد ساله در یک روز بی تعجیل شد
4 نعره تکبیر او در آسمان غلغل فکند بلکه تکبیرش ملک را باث تهلیل شد
1 چنین که سر بفلک سرو قد یار کشد ز عاشقش چه خبر گر فغان زار کشد
2 جدا ز کوی تو مردم خوش آنکه خاک شوم که ذره ذره بکوی توام غبار کشد
3 ز افتخار کند سرکشی نه از تندی هر آن سمند که همچون تو شهسوار کشد
4 قدت بجلوه نازست و هرکه می بینم گشاده دست دعا تا که در کنار کشد
1 منت ایزد را که صنع او ز گل خار آورد خاک ما از قطره آبی پدیدار آورد
2 از هوا در گنبد سرها صدایی افکند تا به حکمت مشت خاکی را بگفتار آورد
3 قدرت او ساخت در ترکیب تن هر گوشه یی مفصلی گردان که چونگردون برفتار آورد
4 در خیال صورتی کز قطره آب آفرید نقشبندان خرد را رو بدیوار آورد
1 گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد وز آسمان بپایه معراج جان رسد
2 ور سدره منتهای بلندی نبخشدش شاید به خاکبوسی آن آستان رسد
3 مانامه را بطایر همت سپرده ایم باشد بآستانه عرش آشیان رسد
4 وان آستان قدر شریعت پناهی است کانجا خرد بیاری فهم و گمان رسد
1 از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود
2 علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود
3 چون مسیحا گر چه می بخشید جان مرده را کار چون با خود فتادش مهلت یکدم نبود
4 رفت تا در ملک جان سازد بنای جاودان زانکه دید این خانه گل را بقا محکم نبود