ای تازه گل که بوی خوشت دم از اهلی شیرازی غزل 557
1. ای تازه گل که بوی خوشت دم ز روح زد
خرم کسی که با تو شراب صبوح زد
1. ای تازه گل که بوی خوشت دم ز روح زد
خرم کسی که با تو شراب صبوح زد
1. آب حیات اگر بسر کوی او رود
شاید که در زمین ز خجالت فرو رود
1. آن گل چو شمع بر من مدهوش میزند
خونم ز شوق تیغ دگر جوش میزند
1. ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند
غنچه تر سازد دماغ و خنده بر عالم زند
1. عاشق دلریش را زخم تو مرهم دهد
مرده دلانرا شفا عیسی مریم دهد
1. چشمه نوش نوخطان مهر گیابر آورد
چشمه چشم عاشقان خار بلا بر آورد
1. وجود ما زغمت تا عدم نخواهد شد
غم تو از دل ما هیچ کم نخواهد شد
1. در سجده خود آن مه صد آفتاب بیند
یوسف کی این عزیزی هرگز بخواب بیند
1. سرشک شادی وصل ارچه جان گداز آمد
خوشم که دیگرم آبی بجوی باز آمد