مایه خوبی غم بیچارگان از اهلی شیرازی غزل 566
1. مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود
خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود
1. مایه خوبی غم بیچارگان خوردن بود
خوبی خورشید هم از ذره پروردن بود
1. چشم مجنون هرچه بیند صورت لیلی بود
خوش بود صورت پرستی گر بدین معنی بود
1. شادمان از وصل جانان بخت ما هرگز نبود
عاشقان را بخت و خوبان را وفا هرگز نبود
1. کس عشوه خونخواری او را نشناسد
کس دشمنی و یاری او را نشناسد
1. گر جوش گریه یی دل خامت بر آورد
بحر کرم بجوشد و کامت بر آورد
1. جان هلاک از شوق و یار از دیه ما میرود
تشنه مردم چشمه حیوان به صحرا میرود
1. در عشق اگر از کشته شدن مرد بماند
تا روز قیامت رخ او زرد بماند
1. چند چراغ آه من عمر مرا تبه کند
روشنی جهان شود خانه من سیه کند
1. زلف قلابش ز کف دلها چو ماهی میبرد
قلاب در دل میزند خواهی نخواهی میبرد
1. گرسنه شرح زخمت گوید گنه ندارد
آیینه هر چه بیند در دل نگه ندارد