1 در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است
2 دلدار اگر جوری کند از غایت یاری بود جور بتان بر عاشقان دلداری پنهانی است
3 من بی رخ روحانیش در ظلمت غم چون زیم جایی که روز روشنم بی او شب ظلمانی است
4 لب بسته شد هرکس که او دانا شد از علم نظر غوغای بحث مدعی از غایت نادانی است
1 آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
2 تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست
3 اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد عاشق چه نشیند مگر از خود خبرش نیست
4 بیچاره اسیری که گرفتار بتان شد جز کشته شدن هیچ دوای دگرش نیست
1 بر صید حرم تیغ مزن زانکه حرام است کار دل صد خسته به یک غمزه تمام است
2 در خیل محبان تو مجنون که شناسد؟ عشاق تو بسیار، بگوییم کدام است
3 جام جم ما درد سفال سگ او بس جم با همه حشمت سگ این دردی جام است
4 آنجا که محبت فکند سایه به هیبت سلطان جهان بنده فرمان غلام است
1 تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است عشاق را سجودی در هر گل زمین است
2 ای آفتاب اگر من سر گشته ام چو ذرّه من خود برین نبودم چرخ فلک برین است
3 طوفان آتشی تو عالم بسوخت حسنت یا آفتاب محشر طالع زبرج زین است
4 از سجده تو مارا ای بت کسی کند منع کان بی بصر نه بیند حرفی که بر جبین است
1 دل اهل نظر از نرگس شهلا با تست نظری جانب ما کن که نظرها باتست
2 چشم و ابروی خوش و سرو قد و روی چو گل آنچه اسباب جمال است مهیا باتست
3 فتنه برخاست چو برخاستی ای بت بنشین که بلای دل و دین زین قد و بالا با تست
4 سوخت از یک نگه آن چشم سیه جان مرا چه بلا نرگس مست ای گل رعنا با تست
1 حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است کان نمکی هر چه تو داری نمکین است
2 گر بحر بلا موج زند باک ندارم بیمی اگرم هست از آن چین جبین است
3 تا روی زمین زیر کف پای تو به دید مه با همه قدرش حسد از خاک زمین است
4 غافل مشو ای یوسف جان کز پس و پیشت صد گرگ زهر گوشه کناری به کمین است
1 ما گرچه گداییم وفا در خور ما نیست حیف است که یاری چو ترا هیچ وفا نیست
2 صاف می عشرت همه را داد وصالت چون دور من آمد بجز از درد جفا نیست
3 هرچند به خشمی مکشم تیر خود از دل بگذار که آزار دل خسته روا نیست
4 عمرم همه در تیرگی هجر به سر رفت داد از شب هجر تو مگر روز جزا نیست
1 زان در پی یارم که عنانم به کف اوست بر من چه گناه است کشش از طرف اوست
2 او تشنه به خون من و گر من سگ اورا سنگی رسد از حادثه جانم هدف اوست
3 شاید که دل غمزدگان بشکند از جور آن گوهر پاکیزه که دلها صدف اوست
4 برخاست دگر ساقی سرمست من از جا ساغر بکف و دیده پرخون به کف اوست