1 امروز در لطف به روی همه بازست کان نرگس سرمست به سوی همه بازست
2 تا جرعه جام تو نصیب که کند بخت؟ کاندر پی این جرع گلوی همه بازست
3 ازدر سگ کویت نرود با همه خواری هر چند در عیش به روی همه بازست
4 در بزم حسودان مدهم جرعه آن لب کانجا دهن بیهده گوی همه بازست
1 جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است
2 خاصیتی که جوهر حسن تو میدهد از خوب سیرتی است نه از خوب منظری است
3 آن یوسفی که در سر بازار حسن تو صد آفتاب با رخ چون ماه و مشتری است
4 ما زهر غم خوریم و تو می با شکر لبان ما جان دهیم و لعل تو در ذره پروری است
1 به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت
2 فرشته بر دل جمع منش حسد بودی رخت به زلف پریشان مرا پریشان ساخت
3 بدست فتنه گریبان من از آن شوخست که اشک لعل مرا تکمه گریبان ساخت
4 عزیز من به سهی قامتان یوسف رخ نظر مکن که مرا خوار عشق ایشان ساخت
1 زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است که خشم و ناز و وفا هرچه می کنی خوب است
2 بکن هر آنچه تو خواهی که گر وفا نبود کرشمه های جفا نیز از تو مطلوب است
3 تو آفتاب جهانی ازین مشو در تاب که ذره یی بهوا داری تو منسوب است
4 میان ما و تو ای مه به نامه حاجت نیست که هر اشارت ابرو هزار مکتوب است
1 ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست
2 بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم پی جان غریب کیست
3 هرجا که عاشقی است فلک در کمین اوست آه این حسود سنگدل آخر رقیب کیست
4 با هر کسی کرشمه خاصی است یار را کس را یقین نگشت که آن مه حبیب کیست
1 گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت دامنی از دامن گل پاک تر می بایدت
2 گر امید وصل باشد در قیامت دور نیست ایکه عاشق میشوی صبر اینقدر می بایدت
3 ورچراغ وصل میخواهی که افروزی چو شمع آه گرم و گریه شام و سحر می بایدت
4 گر دلت خواهد که نور دیدها باشی چو شمع جان من دلجویی اهل نظر می بایدت
1 آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست
2 شیرین دهان من چو لب یار می گزد رشک هزار طوطی شکر شکن ازوست
3 گفتا که خون من به قیامت از او مخواه تا روز حشر در دل من این سخن ازوست
4 آسوده ام چو اهلی از آن یار دلنواز کاسایش دل صد همچو من ازوست