گر شد سر ما خاک ره دوست چه از اهلی شیرازی غزل 144
1. گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است
ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است
1. گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است
ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است
1. تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست
رخت چو جلوه کند آفتاب خاور چیست
1. عشق جانان راحت جان من بیچاره است
آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است
1. گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
1. هرجا که بود یار و سرور است
غایب مشو از وی اگرت میل حضور است
1. ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست
قیامت است که در روزگار ما برخاست
1. لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است
چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است
1. مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت
دولت بعبث جان برادر نتوان یافت
1. عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است
کز پس هفتاد سالم بتپرستی پیشه است