به عقل در ره عشق تو خانه از اهلی شیرازی غزل 126
1. به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت
که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت
1. به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت
که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت
1. زهی ملاحت و خوبی که با تو محبوب است
که خشم و ناز و وفا هرچه می کنی خوب است
1. ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست
پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست
1. گر بدامن گردی از آن رهگذر می بایدت
دامنی از دامن گل پاک تر می بایدت
1. آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست
صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست
1. از نرگس توام نظری ای پسر بس است
چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
1. هر که در عشق بتان بی درد زیست
در ره دنیا و دین نامرد زیست
1. زبخت بد جگرم از جفای اوریش است
بلای بخت بدم از جفای او بیش است
1. شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست
هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست
1. آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت
فرق من است و پای تو دست من است و دامنت