1 به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست چو می کشد غم عشقم شتاب حاجت نیست
2 تو شمع بزمی و صد خانه روشن از رویت بهر کجا که تویی آفتاب حاجت نیست
3 اگر شراب نباشد تو باشی ای ساقی بیا که صحبت ما را شراب حاجت نیست
4 ما که قبله حاجت شد آستانه تو بکعبه رفتنم از هیچ باب حاجت نیست
1 مست می و ساقیم تا نفسی باقی است با می و ساقی مرا کار بسی باقی است
2 گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است
3 خیز و گل عشق چین کز چمن زندگی تا مژه بر هم زنی خار و خسی باقی است
4 پیر شدیم از جهان دست زجان شسته ایم نیست بجز دیدنت گر هوسی باقی است
1 عقده زلف تو سر رشته تقدیر من است چکنم عقده گشایی نه بتدبیر من است
2 درد مجنون و غم کوهکن از من رمزیست آیت عشقم و اینها همه تفسیر من است
3 حلقه کعبه بهل دست من مجنون گیر که گشاده دل ازین حلقه زنجیر من است
4 کار من چون سگ کویت همه شب بیداری است من مرید سگ آن کویم و آن پیر من است
1 ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست
2 نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی تخته گر بر سر استاد زند دوری نیست
3 صحبت آراسته شد شمع رخ ساقی کو زان که در صحبت ما بیرخ او نوری نیست
4 پیش ما غنچه مستور و گل مست یکیست نزد صاحبنظران مستی و مستوری نیست
1 بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست ما را چه اختیار بود از اوست
2 تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست
3 آه این چه نو گل است که در بوستان حسن چون لاله هر که می نگرم داغدار ازوست
4 کس را بمهوشی نرسد ناز پیش او جایی که آفتاب فلک شرمسار از اوست
1 در عهد تو آسوده کس از داغ ستم نیست گر سنگ سیاه است که بی آتش غم نیست
2 خاک قدمت هرکه شود بگذرد از عرش ای خاک بر آن سر که ترا خاک قدم نیست
3 آزار دل ما مکن ای گل که حرام است مرغ دل عاشق کم از صید حرم نیست
4 هر چند که جور تو ز اندیشه زیادست تا بیش بود مهر من از جور تو کم نیست
1 به عهد یوسف من کز فرشته افزون است کسی حکایت لیلی کند که مجنون است
2 اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک که تا نفس زده ام خاطرت دگرگون است
3 سگ تو واقف بیمار دل ز بیداری است تو مست خواب چه دانی که حال ما چون است
4 چو غنچه سینه ریشم به بین و حال مپرس که شرح زخم درونم ز وصف بیرون است
1 نور دو چشم کز برم بریده رفته است هیچ نمی رود زدل گرچه زدیده رفته است
2 پای بدامن کفن زان نکشد شهید عشق کز سر مستی جهان دست کشیده رفته است
3 کعبه جان کجا برد بار تعلق خسان یافته ره در آن حرم هر که جریده رفته است
4 هرکه ندیده روی او گر همه کام دیده است عاقبت از جهان چو شد کام ندیده رفته است