تاخریدار تو شد گل آبرو از اهلی شیرازی غزل 108
1. تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت
هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت
1. تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت
هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت
1. عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است
گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است
1. گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
که چنین می بردم او که مرا دست گرفت
1. وقت طرب ایام گل و موسم کشت است
میخانه ما در همه ایام بهشت است
1. جز از وصال تو با کس سر وصولم نیست
به جز قبول تو هیچ از جهان قبولم نیست
1. من سری دارم که بر خاک ره از جولان اوست
هرکه بردارد زخاک ره سر من زان اوست
1. لوح خاک ما به خون نقش از دل صد چاک ماست
عاشقان را تخته تعلیم لوح خاک ماست
1. شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است
گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است
1. در بت پرستی قبله ام چون آن بت روحانی است
در سجده شکر حقم کاین دولتم ارزانی است
1. آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست