1 بود که گریه بشوید خط گناه مرا سفید روی کند نامه سیاه مرا
2 اگرچه خرمن عقلم بسوخت در ره عشق خوشم که برق کرم پاک کرده راه مرا
3 خیال روی تو بست آنقدر بچشمم نقش که لوح صورت چین کرد قبله گاه مرا
4 گهی که خرمن گل خوشه چین عارض تست چه رنگ باشد ازو چهره چو کاه مرا
1 گر شبی بردارد آن شمع از مه عارض نقاب با وجود او عدم باشد وجود آفتاب
2 بیستون از پا در آرد آه سر مستان عشق روز عشق است این نه روز مستی جام شراب
3 ایکه از طوفان غیرت غافلی در بحر عشق در دماغ خود میفکن باد نخوت چون حباب
4 هر گه آن مه باده نوشد جرعه بخشد غیر را مست من از آتش غیرت کند دلها کباب
1 یامن ناصبور را سوی خود از وفا طلب یاتو که پاکدامنی صبر من از خدا طلب
2 روزشکار چون خورد بر دل صید تیر تو گر طلبی خدنگ خود از دل ریش ما طلب
3 درد تو می کشد مرایا به کرم دوا کنش یا قدری فزون ازین تا نکنم دوا طلب
4 آه چه پوشم این سخن وه که بکام غیر شد آنچه دل من از خدا کرد بصد دعا طلب
1 پایبوس آن بت سنگیندل یاقوتلب آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب
2 مردم از شوق لبش تا کی ادب دارم نگاه میروم گستاخ پیش و میکنم ترک ادب
3 کس مهل پیش من بیمار ای همدم مباد نام او ناگه برم بیاختیار از تاب تب
4 من که عمرم رفت بر باد و به جانان زندهام ماندهام در روی او بیخود همیمانم عجب
1 کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
2 شب سگت سوی من آمد ره مگر گم کرده بود یا شنید از سوز داغ سینه ام بوی کباب
3 صبر و آرامی کز ایشان راحتم بودی نماند نیم جانی با من است آن نیز از بهر عذاب
4 من نه تنها گریم از شوقت که در آب روان صورت خویشتن چو بیند گرددش دردیده آب
1 از جوش گریه دارم پیشت خروش امشب بنشین تو لیک سویم بنشان ز جوش امشب
2 دوش از خمار هجرت صد درد سر کشیدم پیش آ که عرض دارم احوال دوش امشب
3 عمری شراب خوردی با همدمان دردی با دردمند خود هم جامی بنوش امشب
4 از بهر غمزه دیشب هوش آنچنان ربودی کاعجاز صد مسیحا نارد بهوش امشب
1 سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست زبان چه کار کند کار بادل افتادست
2 دلا، تغافل او التفات پنهان است مگو که یار زحال تو غافل افتادست
3 من از محیط محبت همین نشان دیدم که استخوان شهیدان به ساحل افتادست
4 زمانه دشمن و من بی زبان و بخت زبون تو رحم اگر نکنی کار مشکل افتادست
1 گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت
2 دیوانه از اینیم که آن شوخ پری وش چشمی سوی ما کرد که عقل از سر ما رفت
3 هر غمزه که زد چشم خوشت صید دلی کرد یک بار ندیدیم که این تیر خطا رفت
4 خورشید رخا، گرم چه رانی؟ که چو ذره سرهای عزیزان همه بر باد هوا رفت