1 زشت است کان نکورو از حد برد جفا را گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را
2 تا چند عاشقان را خوبان به رشک سوزند یارب جزای خودده این قوم بی وفا را
3 افسوس ای عزیزان کز بهر بی وفایی بیگانه کردم از خود یاران آشنا را
4 چون کوهکن نیابد شیرین کسی وگرنه فرهاد بر تراشد چون او ز سنگ خارا
1 چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا
2 پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است من کجا وصل کجا بوسه و آغوش کجا
3 تا تو در جلوه حسنی چو گل ای سرو سهی بلبل دل بود از شوق تو خاموش کجا
4 جوی خون می رود از دیده ام ای باد بگو که شد از دیده ام آن سرو قباپوش کجا
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
3 عالمی گر بکشد کیست که گوید که مکش کز محبت همه کس واله و مستند اورا
4 شهسوارا بگذار این که ببوسم باری پای صیدی که به فتراک تو بستند اورا
1 نیست آن در که ز گوش آمده تا دوش ترا می چکد آب لطافت زبنا گوش ترا
2 یک نگاه از رخ زیبات مرا هست طمع دین ترا عقل ترا صبر ترا هوش ترا
3 آه من سوخت جهانی تو عجب سنگدلی که نیارد نفس سوخته درجوش ترا
4 گرنه در خون دل خود شوی آغشته چو صید کی سک یار کند دست در آغوش ترا
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
3 سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس مرشد عشق همین یکسخن آموخت مرا
4 بنده ساقیم ای خواجه زغم آزادم دردسر چند دهی کس بتو نفروخت مرا
1 ز فتراکسوار من چه معراجی است آهو را سر آن آهویی گردم که قران میشود او را
2 نکوخویی ز خوبان رشک عاشق بار میرود از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
3 به محراب دعا ابروی او میجویم و چون من دعاگوییست در هر گوشه آن محراب ابرو را
4 کنون سختست محرومی که بعد از آشناییها سر بیگانگی با من بود آن سرو دلجو را
1 چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا عفو باید کردنت دیوانگی های مرا
2 من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو هر دم آتش می فروزی دیگ سودای مرا
3 از من دیوانه گر نیک و بدی دیدی مرنج رو مده در خاطر خود زشت و زیبای مرا
4 این قدر بینایی من بس که جز خاک درت در نظر چیزی نیاید چشم بینای مرا
1 چه عقل و دانش و هوشیست بر کمال مرا که ی برد دگر آن خط برون ز حال مرا
2 شراب کوثر اگر ساقیش نه دوست بود حرام باد اگر آن می بود حلال مرا
3 چو خضر از آب حیات لبت نگردم سیر اگر حیات بود صد هزار سال مرا
4 گمان مبر که خیال کس دگر دارم که جز خیال تو کس نیس در خیال مرا