پایبوس آن بت سنگیندل از اهلی شیرازی غزل 80
1. پایبوس آن بت سنگیندل یاقوتلب
آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب
1. پایبوس آن بت سنگیندل یاقوتلب
آرزو دارم شبی تا روز و روزی تا به شب
1. کرد بیدارم ز خواب بیخودی آن آفتاب
این چنین بیداریی هرگز نبیند کس بخواب
1. از جوش گریه دارم پیشت خروش امشب
بنشین تو لیک سویم بنشان ز جوش امشب
1. سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست
زبان چه کار کند کار بادل افتادست
1. گر ساقی بدمست به خشم از بر ما رفت
بدمستی و دیوانگی ازما به کجا رفت
1. باز از بویت دل پژمرده در نشوو نماست
معجز عیسا که می گویند بوی آشناست
1. گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است
المنه لله که در میکده بازست
1. بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است
گلخنی است کز غمت جامه سیاه کرد است
1. گشاد صد دل از آن غنچه شکر خند است
به یک کرشمه او کار خلق در بند است
1. من و مجنون دو اسیریم که غم شادی ماست
هر که این شیوه ندانست نه از وادی ماست