1 این حسن و ملاحت نگر آن کان نمک را کاتش زده در رشته جان شمع فلک را
2 دامان ملک گرچه نیالود درین خاک بر خاک نشینان تو رشک است ملک را
3 از حسرت ماه تو که بر اوج سماک است صد قطره خون در جگر افتاده سمک را
4 زان کان نمک ای دل مجروح چه نالی خاموش که ضایع نکنی حق نمک را
1 دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
2 دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا
3 اگر ای عزیز یوسف به منش نمی فروشی به زکات حسن باری ز نظر مپوش او را
4 دل من چو دجله خون نکند چگونه طوفان که هوای دوست آرد همه دم به جوش اورا
1 پیش تو دیده گر نبود غرق خون مرا خون می چکد زدیده و دل در درون مرا
2 من خود نشان تیر ملامت نگشته ام عشقت نشانه ساخت به داغ جنون مرا
3 رخسار لاله رنگ تو در دیده بایدم بی تو چه سود چهره بخون لاله گون مرا
4 این سرخ رویی ام بس اگر می کند فلک موی سفید در قدمت غرق خون مرا
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را
3 تو را که طاقت آهی ز خوی نازک نیست چرا به سنگ ستم دل شکسته یی ما را
4 زما به خشم مرو ای طبیب خسته دلان بیا که مرهم دلهای خسته یی ما را
1 اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را به آفتاب چه نسبت ستاره سوخته را
2 بیا و لاله صفت چاک ساز سینه من برون فکن جگر پاره پاره سوخته را
3 ز دوزخش چه غم آن دل که سوخت داغ تواش کسی نسوخت در آتش دوباره سوخته را
4 نظاره تو جگر شوزدم مرو از چشم دگر مسوز به حسرت نظاره سوخته را
1 چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را برق چراغ حسنش جان تازه ساخت ما را
2 ما را ز در سگ او گر راند ازو نرنجیم ما قلب نارواییم او هم شناخت ما را
3 در کوی عشقبازی داویست هر دو عالم چشم فضول ننشست تا در نباخت ما را
4 از شوق نعل اسبش سر خاک راه کردیم وان مه ز ناز توسن بر سر نتاخت ما را
1 پیش از آن کین گرد هستی سر زند از خاک ما با رخ خوبت نظر میباخت چشم پاک ما
2 دیگران از داغت ای گل همچو سرو آزادهاند برق رخسارت نسوزد جز خس و خاشاک ما
3 آتش سوزندهای ای شمع و ما پروانهایم گرد آتش کس نگردد جز دل بیباک ما
4 غیر شمع از اهل مجلس کس دلش بر ما نسوخت در دل خوبان نگیرد آه آتشناک ما
1 در گریبان ریز ساغر زاهد سالوس را تا بسوزد ز آتش می خرقه ناموس را
2 خسته دل را دمی جانبخش می باید طبیب عیسیی جو کین کرامت نیست جالینوس را
3 چون گدایانم بهل کز دور می بوسم زمین زانکه من لایق نبودم دولت پابوس را
4 گرنه در دل آتشین رویی بود از دل چه سود شمع اگر نبود چه خاصیت بود فانوس را