از بس که خورم بر جگر از طعنه از اهلی شیرازی غزل 49
1. از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها
خون شد جگر ریش من از زخم زبانها
1. از بس که خورم بر جگر از طعنه سنانها
خون شد جگر ریش من از زخم زبانها
1. غم ندارد ز گدایی تن غم پرور ما
گو هما سایه دولت مفکن بر سرما
1. پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را
خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را
1. چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
محرومی ما به بود از محرمی ما
1. ای خضر که همدم شده یی آب بقا را
زنهار بیاد آر لب تشنه ما را
1. کوی تو که من از همه کس واپسم آنجا
معراج مراد است کجا می رسم آنجا
1. به خلوت بهل شیخ دل مرده را
که دوزخ بهشت است افسرده را
1. پس از اجل به که روشن شود نکویی ما
گر استخوان ننماید سفید رویی ما
1. ای بیتو از خون بسته گل مژگان من بر خارها
خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
1. هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا
نگاه کن که هلاک خود آرزوست مرا
1. زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا
چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا
1. کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما
آتش دل علم افروخت به رسوایی ما