1 پنجه خطاست با بتان خسته دل خراب را خاصه بتی که بشکند پنجه آفتاب را
2 ای به دو لعل آتشین آب حیات تشنگان بی تو قرار کی بود تشنه دل کباب را
3 روز قیامت ای پری، هوش بری زآدمی گر زبهشت روی خود برفکنی نقاب را
4 نیست زعشقت ای صنم خواب و خوری چو صورتم عشق بتان حرام شد عاشق خورد و خواب را
1 چون رنجه شود خوی تو از همسری ما محرومی ما به بود از محرمی ما
2 ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی باشد که کمال تو به بیند کمی ما
3 ترسم که تو ای آهوی وحشی بگریزی از ناکسی مردم و نامردمی ما
4 پژمردگیت هیچ مباد ای چمن حسن کز سبزه خط تو بود خرمی ما
1 ای خضر که همدم شده یی آب بقا را زنهار بیاد آر لب تشنه ما را
2 زهرست غمت گر نبود وعده بوسی بی چاشنی خون خورم این زهر بلا را
3 گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم بر خواری گل گریه بود مرغ هوا را
4 تا کس نبرد بو زکباب دل مستان در صحبت ما ره نبود باد صبا را
1 کوی تو که من از همه کس واپسم آنجا معراج مراد است کجا می رسم آنجا
2 هر کس سخن همنفسی پیش تو گوید ازمن که کند یاد که من بی کسم آنجا
3 در گلشن کوی تو من خار چه ارزم آتش به من انداز که خار و خسم آنجا
4 آه از ستم بخت که در کوی محبت بیش از همه ام وز همه کس واپسم آنجا
1 به خلوت بهل شیخ دل مرده را که دوزخ بهشت است افسرده را
2 دل زاهد از می کجا بشکفد شکفتن محال است پژمره را
3 اگر درد جامی دهد لعل تو زتریاک به زهر غم خورده را
4 ز خاکم چو بر داشتی مفکنم میفکن نهال بر آورده را
1 پس از اجل به که روشن شود نکویی ما گر استخوان ننماید سفید رویی ما
2 کنون که سنگ ملامت رسید دانستم که خالی از سببی بی سبویی ما
3 اگر شدیم چو مجنون فتیله موی زعشق چراغ شوق فروزد فتیله مویی ما
4 تو خو و بوی که ای آهوی ختن داری که رام ما نشوی با فرشته خویی ما
1 ای بیتو از خون بسته گل مژگان من بر خارها خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
2 هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا بیند شهیدان تو را میرد ز حسرت بارها
3 خوش پای داری آنچنان کز دیدن آن ناتوان سازند چون صورت بتان جا بر سر دیوارها
4 تا حال جان از شیونم دانی یکایک ای صنم قانون صفت دارد تنم از رشته جان تارها
1 هوای دیدنت ای ترک تند خوست مرا نگاه کن که هلاک خود آرزوست مرا
2 من شکسته چنان تلخ کامیی دارم که آب بی لب تو زهر در گلوست مرا
3 تنم به خواب عدم رفت و همچنان بینم که با خیال لبت دل به گفتگوست مرا
4 از آن شبی که چو گل در کنار من بودی هنوز خرقه صد پاره مشگبوست مرا
1 زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا
2 همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم دست ز خویش مگسلم تا تو کنی رها مرا
3 زخم دل از تو تابکی؟ صبر نماند و طاقتم وه چه کنم مگر دهد صبر و دلی خدا مرا
4 با همه آفتاب من از سر مهر طالع است هیچ وفا نمی کند طالع بی وفا مرا
1 کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
2 ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما
3 یوسفا، با همه حشمت نظری کن که هنوز سر سودای تو دارد دل سودایی ما
4 آن چنان زد ره ما لعل تو ای آب حیات که بشست از دل ما نقش شکیبایی ما