بهل حکایت شیرین بکوهکن از اهلی شیرازی غزل 37
1. بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا
چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا
1. بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا
چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا
1. گر کند ابر کرم میل تن خاکی ما
چه تفاوت کند آلودگی و پاکی ما
1. که ره دهد سوی آن سایه همای مرا
بوصل او که رساند مگر خدای مرا
1. آه کز دست دل این سینه ریش است مرا
هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
1. گر التفات بود شمع مجلس مارا
به کیمیای نظر زر کند مس مارا
1. از رقیبان تو صد خار جگر هست مرا
بجز از درد تو صد درد دگر هست مرا
1. شیشه پر از زهر چند چرخ ستم پیشه را
کیست که سنگی زند بشکنداین شیشه را
1. نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
1. جایی که بجوش آرد گل بلبل زاری را
شاید که چو ما سوزد حسن تو هزاری را
1. مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را
داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را
1. جز وصل هوس نیست چو پروانه خسان را
کو شمع که آتش زند این بوالهوسان را
1. زدرد میرم و گویی که بیش از این بادا
تو گر خوشی که چنین باشم این چنین بادا