1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را
3 بصبح طلعت او دل کجا رسد بصفا اگرچه کل همه حسن و صباحت است اورا
4 بگرد عاشق بیهوده گرد او نرسد خضر که اینهمه سیرو سیاحت است او را
1 یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما باشد که بشکفد گل دولت بروی ما
2 ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت رنگی برآورد چمن آرزوی ما
3 سر رشته گم مکن که ز عهد ازل تورا پیوند دوستی است بهر تار موی ما
4 صد ره اگر ز سجده بپایش نهیم سر کی سر بما نهد صنم تند خوی ما
1 از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
2 شربت وصل تو بی زخم فراقی نبود لذت نوش پس از تلخی نیش است مرا
3 من که بیگانه ام از خویش و محبت سوزم چه غم از محنت بیگانه و خویش است مرا
4 مگرم کعبه امید پس از مرگ دهند کاین ره دور و درازی است که پیش است مرا
1 آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا
2 در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا
3 زان ساقی سرمست اگر چون شیشه پرخون شد دلم بی لعل میگونش نفس کی از دهان خیزد مرا
4 دل می خرد مهر بتان جان می فروشد رایگان مشکل کزین سودای دل غیر از زبان خیزد مرا
1 آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا ای گریه در خون جگر آلوده نگذاری مرا
2 بودم من ای خورشید رخ در خاک خواری ذره وش برداشتی از خاک ره با این همه خواری مرا
3 من چون سگ کوی توام خواهی بخوان خواهی بران کز خشم اگر رانی گهی از لطف بازآری مرا
4 ساقی چو نرگس بیش تو چون سر بر آرم من ز شرم کز ساغر لطف و گرم شرمنده میداری مرا
1 بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
2 عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را
3 گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست در نظر هرگز نیارد ساغر جمشید را
4 من بناخن سینه را هز گه خراشم همچو چنگ در سماع و مستی آرم بر فلک ناهید را
1 بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا
2 رخ تو زنده کند مرده وین عجب نبود چه کم رمعجز عیساست روی زیبا را
3 کسی که پیش تو میرد مسیح را چکند؟ که بر شهید تو رشک است صد مسیحا را
4 ز ماه و خور که شکیبد؟ تو روی خود بنما که تا شکیب دهی جان نا شکیبا را
1 گر کند ابر کرم میل تن خاکی ما چه تفاوت کند آلودگی و پاکی ما
2 ما بدیدار توای ساقی جان دلشادیم نه که از هستی جانست فرحناکی ما
3 با وجود تو برما همه عالم عدم است با وجود عدم فهم و کم ادراکی ما
4 دوستان چاک گریبان حریفان دوزند هیچ رحمی نکند کس به جگر چاکی ما
1 که ره دهد سوی آن سایه همای مرا بوصل او که رساند مگر خدای مرا
2 بظلمت غم هجر از حیات وصلم دور فغان که خضر رهی نیست رهنمای مرا
3 سگ توام زکرم جا بکوی خویشم کن چو در حریم وصال تو نیست جای مرا
4 چو غنچه تنگدلم رخ نما که همچون گل شکفته دل کند آن روی دلگشای مرا
1 آه کز دست دل این سینه ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
2 من که بیگانه ز خویشم ز غم و محبت هجر چه غم از محنت بیگانه و خویش است مرا
3 نوش وصل تومن از نیش بلا یافته ام لذت نوش تو از تلخی نیش است مرا
4 گر دل از زخم ستم ریش شود غم نبود شکرین لعل لبت مرهم ریش است مرا