1 بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا
2 رخ تو زنده کند مرده وین عجب نبود چه کم رمعجز عیساست روی زیبا را
3 کسی که پیش تو میرد مسیح را چکند؟ که بر شهید تو رشک است صد مسیحا را
4 ز ماه و خور که شکیبد؟ تو روی خود بنما که تا شکیب دهی جان نا شکیبا را
1 گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را
2 دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم بر مژده نام خوشت هم جان دهم هم جامه را
3 من کشتهٔ خط توام کم ران به خون من قلم سرخی به خون من مده منقار زاغ خامه را
4 از یک نظر در کوی تو صد شیخ صنعان بتپرست رسوای عالم میکند عشق تو صد علّامه را
1 ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما که خبر می دهد ار دل نطپد در بر ما؟
2 لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش گر پی پرسش ما آمده یی بر سر ما
3 تا دل سوخته خاکستر گلخن نشود ننهد تن سگ کوی تو به خاکستر ما
4 جرعه یی بخش که چون لاله زغم سوخته ایم تا بکی بشکنی از سنگ ستم ساغر ما
1 آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
2 گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
3 آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان زنگ از دل میبرد آیینه اِدراک را
4 تا ابد از صورت شیرینلبان پرویزوار دیده از حیرت ببندد خسرو افلاک را
1 گر کند ابر کرم میل تن خاکی ما چه تفاوت کند آلودگی و پاکی ما
2 ما بدیدار توای ساقی جان دلشادیم نه که از هستی جانست فرحناکی ما
3 با وجود تو برما همه عالم عدم است با وجود عدم فهم و کم ادراکی ما
4 دوستان چاک گریبان حریفان دوزند هیچ رحمی نکند کس به جگر چاکی ما
1 دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را به فغان آید اگر بشوند آواز تو را
2 سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری می کنی ناز که قربان شوم این ناز تورا
3 آه از این درد که از چشم رقیبان حسود سیر دیدن نتوان نرگس غماز تورا
4 سرو را لرزه بر اندام ز رشگ تو فتد گر صبا وصف کند سرو سرافراز تورا
1 تا چند خشم و ناز و کین برخیز و باز از در درآ عاشق کشی از سر بنه عاشق نو از در درآ
2 بی صورت زیبای تو صحبت صفایی نیستش مجلس گلستان کم دگر چون سرو ناز از در درآ
3 در مسجد ارباب ورع خوانند ما را بت پرست یکبار از بهر خدا وقت نماز از در درآ
4 جز دیده من ای پری چشمی نبیند روی تو وحشت مکن از مردمان ای دلنواز از در درآ
1 دلا خراب مکن نقش بت پرستی را چو گرد باد فروپیچ گرد هستی را
2 دم مسیح و حیات خضر بما نرسد غنیمتی شمر ای دوست وقت مستی را
3 چو سرو باش دل آزاده با تهی دستی مگو چو غنچه بکس حال تنگدستی را
4 فلک بپایه معراج خاکیان نرسد بلند قدر ندانست قدر پستی را
1 از قبول دگران طبع ملول است مرا ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا
2 خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر چکنم مردمک دیده فضول است مرا
3 بروای همدم و بر من مفکن سایه مهر که دل از سایه خود نیز ملول است مرا
4 مهل ای گریه که گردی رسد از من بدلی چند روزی که در این خانه نزول است مرا
1 بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
2 عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را
3 گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست در نظر هرگز نیارد ساغر جمشید را
4 من بناخن سینه را هز گه خراشم همچو چنگ در سماع و مستی آرم بر فلک ناهید را