به رخ تو مهجبینان حسدست از اهلی شیرازی غزل 25
1. به رخ تو مهجبینان حسدست یکبهیک را
تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را
1. به رخ تو مهجبینان حسدست یکبهیک را
تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را
1. این است نهان از نمک آن تازه جوان را
کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را
1. دل زنده شوم چون نگرم سیم تنان را
جان تازه کند دیدن بت برهمنان را
1. منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را
قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را
1. تا تو چو شمع می کنی تیز نظر بسوی ما
تیز تر است هر نفس آتش آرزوی ما
1. کوثر کجا و لعل روان بخش او کجا
سرچشمه حیات کجا آب جو کجا
1. ز عاشقان همه قصد جراحت است او را
ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
1. یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما
باشد که بشکفد گل دولت بروی ما
1. از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
هر بلایی که بود از دل خویش است مرا
1. آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا
چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا
1. آن کعبه جان سوی خود میخواند از یاری مرا
ای گریه در خون جگر آلوده نگذاری مرا
1. بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را
دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را