آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش از اهلی شیرازی غزل 117
1. آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
1. آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
1. بر صید حرم تیغ مزن زانکه حرام است
کار دل صد خسته به یک غمزه تمام است
1. تا نقش نعل اسبت محراب اهل دین است
عشاق را سجودی در هر گل زمین است
1. دل اهل نظر از نرگس شهلا با تست
نظری جانب ما کن که نظرها باتست
1. حسنت نمک آمیز و لبت نیز چنین است
کان نمکی هر چه تو داری نمکین است
1. ما گرچه گداییم وفا در خور ما نیست
حیف است که یاری چو ترا هیچ وفا نیست
1. زان در پی یارم که عنانم به کف اوست
بر من چه گناه است کشش از طرف اوست
1. امروز در لطف به روی همه بازست
کان نرگس سرمست به سوی همه بازست
1. جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است
چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است
1. به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت
که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت