ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست از اهلی شیرازی غزل 153
1. ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است
مرا از قطع وصل او گرهها در دل تنگ است
1. ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است
مرا از قطع وصل او گرهها در دل تنگ است
1. سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت
برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت
1. ببین که کار من از غم چه سخت افتادست
که دل ز دیده برون لخت لخت افتادست
1. گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است
مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است
1. آنی که فتنها همه از یک نگاه تست
عالم خراب کرده چشم سیاه تست
1. دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست
بیقرارم دور ازو یکدم قرارم آرزوست
1. تا چند باشد این غم پنهان که با من است
تا کی بلای تن کشد این جان که با من است
1. مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است
خانقه بر هم زد اکنون نوبت میخانه است
1. پیش تو داد من ز جور زمانه است
اس شاه حسن عاشقم اینها بهانه است