1 آن شاخ گل که رونق سرو و سمن ازوست صد دل چو لاله غرقه به خون در کفن ازوست
2 شیرین دهان من چو لب یار می گزد رشک هزار طوطی شکر شکن ازوست
3 گفتا که خون من به قیامت از او مخواه تا روز حشر در دل من این سخن ازوست
4 آسوده ام چو اهلی از آن یار دلنواز کاسایش دل صد همچو من ازوست
1 از نرگس توام نظری ای پسر بس است چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
2 گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را پیکان آبدار تواش در جگر بس است
3 ای آنکه محرمی بر آن شوخ سعی کن چندانکه نام من ببری اینقدر بس است
4 دستم نمی رسد که به بر گیرمت ولی دست خیال تو مرا در کمر بس است
1 هر که در عشق بتان بی درد زیست در ره دنیا و دین نامرد زیست
2 هر که واقف از خزان عمر گشت با سرشک سرخ و روی زرد زیست
3 کی به کس مجنون شود فردا انیس او که امروز از دو عالم فرد زیست
4 چون نسوزد دل؟ چو شمع از آه گرم کی درین آتش توان دلسرد زیست
1 زبخت بد جگرم از جفای اوریش است بلای بخت بدم از جفای او بیش است
2 چه طالع است ندانم چه بخت شور است این گه گر جهان همه نوش است بخت من نیش است
3 حریف من نشود هیچ مهربان هرگز همیشه مونس من دلبری جفا کیش است
4 اگر چه کوه غمی پیش کوهکن آمد هزار کوه بلا هر طرف مرا پیش است
1 شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست
2 هرکه مهر سبز خطان در دل او شد عزیز تا نرست از خاک گورش سبزه از خواری نرست
3 حق پرستی در سر و افسردگی در دل چه سود جان فدای گرمی پروانه آتش پرست
4 رندی از شاه و گدا در کوی خوبان عیب نیست خوش بود افتادگی و نیستی از هر که هست
1 آنچه غم تو کرد اگر بازرسم به دیدنت فرق من است و پای تو دست من است و دامنت
2 ای به فرشته سیرتی آیت رحمت و کرم با همه کس وفا کنی این چه جفاست با منت
3 سرو بلند همتی کی به تو میرسد کسی ور برسد کجا رسد دست کسی به گردنت
4 روشنی دو چشم ما خاک رهت شد از صفا سرمه چشم دوستان کوری چشم دشمنت
1 هر کو ندید خواب و نداند که خورد چیست داند چو من که عشق چه چیزست و درد چیست
2 ای شاخ گل بسوختم از غیرت صبا گر نیست عاشق این آه سرد چیست
3 این بس نوازشم که چو داد از غمت زنم گویی فغان این سگ بیهوده گرد چیست
4 در بیخودی اگر نه بپایت فتاده ام در چشمم آب حسرت و بر چهره گرد چیست
1 گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت سر آن چشم سیه گردم و روی چو مهت
2 حاجت صور و دم عیسی مریم نبود مرده را زنده کند بار دگر یک نگهت
3 تویی آن ماه که خورشید بود بنده تو بلکه خواهد که شود سایه صفت خاک رهت
4 بکه نالیم ز بیداد تو؟ کز سایه حسن حلق در گوش بود چون مه نو پادشهت