1 عشق جانان راحت جان من بیچاره است آتش دوزخ بهشت مرغ آتشخواره است
2 تا گل رویش شکفت آن سرو دل با کس نماند ور کسی دارد دلی چون غنچه هم صد پاره است
3 این چنین کان سنگدل نرم از دم گرمم نشد میشود معلوم کان دل نیست سنگ خاره است
4 گر بعشق آواره شد مجنون که پرسد حال او کاندرین وادی چو مجنون صدهزار آواره است
1 گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
2 گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ شمع رخساره برای چه برافروخته است
3 چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح بروای خواجه مرا کس بتو نفروخته است
4 مهره بازی کند از شعبده هردم چشمش این همه شعبده یارب ز که آموخته است
1 هرجا که بود یار و سرور است غایب مشو از وی اگرت میل حضور است
2 زخم دل ما مرهم صبرست علاجش وین مرهم زخمی است که با درد صبور است
3 معراج سعادت طلبی روی سوی عشق آر کاندر ممر عقل ترقی به مرور است
4 ساقی همه دم زهر غمی گر رسد از دور هر کو به تو نزدیک ز غمها همه دور است
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
3 به هر چمن که چو آب روان خرامیدی پی قیام تو سرو سهی به پا برخاست
4 وفا نه از تو که از هیچ کس نمی بینم چه حالت است؟ مگر از جهان وفا برخاست
1 لاف صاحب نظری از دل هشیار خوش است چشم بیدار فراوان، دل بیدار خوش است
2 خوش بود گر رگ جان رشته زنار بود بزبان چند توان گفت که زنار خوش است
3 مستی و رقص و طرب شیوه عیاران است رقص مستان محبت بسردار خوش است
4 ای اجل رحم کن امروز بوصلم بگذار که جگر تشنه ام و شربت دیدار خوش است
1 مصر شرف از حسن ادب یوسف جان یافت دولت بعبث جان برادر نتوان یافت
2 داریم گمانی که ترا هست دهان لیک کس گنج یقین را نتواند بگمان یافت
3 آنی که تو داری بصفت راست نیاید آن مست می تست که کیفیت آن یافت
4 آن زخم جفا خورد شکاریم که از ما بی خون جگر کس نتوانست نشان یافت
1 عاشقم بر آن بت و دل خون که از اندیشه است کز پس هفتاد سالم بتپرستی پیشه است
2 از دل پرخون مستان ای پری غافل مشو کاین حریفان را به جای باده خون در شیشه است
3 دوستان، مهر چنین سروی ز دل چون برکنم کاین نهال فتنه را در جان من صد ریشه است
4 ساز عشق از کوهکن کوهکن را نغمه عشرت صدای تیشه است