تو گر پروانهای همچون از اهلی شیرازی غزل 162
1. تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است
که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است
1. تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است
که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است
1. فرهاد را ز شیرین، حرمان ز بخت شور است
گوهر بسنگ می زن، دولت نه کار زور است
1. اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است
خراب جام شرابیم تا دمی باقی است
1. نیست در صحرا پی آهو که هر جا رفته است
عاشق مجنون او زنجیر در پا رفته است
1. بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست
داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست
1. کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست
لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست
1. بلبل زسوز زار من آهنگ برگرفت
گل هم زخون دیده من رنگ برگرفت
1. مارا تنی چو صورت دیوار مانده است
چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
1. چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
فروغ معنی من زنور طلعت اوست