1 تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت
2 حقه سبز فلک داشت دوای همه کس آنچه درمان دل خسته ما بود نداشت
3 هم ز خاکستر ما گشت چراغی روشن کاتش مرده دلان فایده جز دود نداشت
4 بود مقصود تو دل سوختن عاشق زار غیر مقصود تو هم دلشده مقصود نداشت
1 هفتاد سال شد که دل من در آتش است می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است
2 عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است
3 از بسکه نازک است دل آن بهار حسن ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است
4 جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است
1 شمع من، هرکس که پیشت جان نسوزد مرد نیست عشق و سرمستی با اشک گرم و آه سرد نیست
2 لذت عاشق نه از مستی و میخواری بود تشنه دیدار را پروای خواب و خورد نیست
3 حسن او شد جلوهگر ز آیینه صافیدلان وین دلی باید که در آیینه او گرد نیست
4 وحشت مردم کجا انس محبت از کجا کی بدین وادی رسد هر کو چو مجنون فرد نیست
1 در کوی تو از دست رقیبان گذرم نیست ورهم گذرم هست مجال نظرم نیست
2 گر تیغ رسد بر سرم از عشق ننالم من عاشق و رندم ز سر خود خبرم نیست
3 تا مرغ گلستان توام نیست زمانی کز دست تو صد خار جفا بر جگرم نیست
4 جان هیچ نیرزد غرضم عرض نیازست بپذیر نیازم که متاع دگرم نیست
1 نمود چاک گریبان تنت که نسترن است تو یوسفی و گواه تو چاک پیرهن است
2 حریف شاهد و ساقی کجا بود زاهد میان خضر و مسیحانه جای اهرمن است
3 سبو بیار که آبی بر آتش بزنم که آتشی عجب امروز در نهاد من است
4 تو سر عشق چه دانی خموش شو واعظ سخن دراز مکن درس عشق یک سخن است
1 در کوی تو خون دل ما پاک فرو رفت بس خون شهیدان که درین خاک فرو رفت
2 با خون جگر سرزند از دیده چو مژگان خاری که مرا در جگر چاک فرو رفت
3 پیش همه کس زهر بود چاشنی مرگ در کام من این زهر چو تریاک فرو رفت
4 شب همچو مه چارده پیدا شدی از بام وز شرم تو خورشید بر افلاک فرو رفت
1 گر شد سر ما خاک ره دوست چه باک است ای خاک بر آنسر که درین راه نه خاک است
2 از بسکه بناخن همه دم سینه خراشم هم خرقه و هم سینه و هم دل همه چاک است
3 در اشک چو طوفان من افلاک فرورفت طوفان محبت زسمک تا به سماک است
4 ای خضر که بر آب حیات است ترا دست دریاب دل تشنه ما را که هلاک است
1 تو گر خرام کنی سرو یا صنوبر چیست رخت چو جلوه کند آفتاب خاور چیست
2 چو می خوری شود از رشک غنچه را لب خشک ز عارضت چو عرق سر زند گل تر چیست
3 مه جمال تو از حسن یوسفش چه کمی است بحسن ازوست فزون حسن از بن فزونتر چیست
4 جدا مشو که هلاکی که خلق ازو ترسد همین جدایی جان از تن است دیگر چیست