1 ز بس کز سست پیوندی گهش صلحست و گه جنگ است مرا از قطع وصل او گرهها در دل تنگ است
2 نمی گویند یاران شکر وصلش وه چه میدانند من محروم میدانم که ایشان را چه در جنگ است
3 چو لعل از حسرت آن لب دلم شد غرق خون آخر کسی تا کی خورد حسرت دل آدم نه از سنگ است
4 حریفان جمله محرم در حریم کعبه وصلش من وامانده محرومم که پای آرزو لنگ است
1 سوخت صدجان سرو من تا حسن او بالا گرفت برق حسن او نگویی بر من تنها گرفت
2 توسن عشق است تندودست تدبیرست سست عقل نتواند عنان بر عاشق شیدا گرفت
3 تازه شد بر ما جنون از خط نوخیزت ولی عاشق دیوانه را از نورگ سودا گرفت
4 شد دل دیوانه در چاه زنخدانت اسیر یوسف اندر چه فتاد و کار او بالا گرفت
1 ببین که کار من از غم چه سخت افتادست که دل ز دیده برون لخت لخت افتادست
2 ز آفتاب تو هر ذره شمع وصل افروخت چراغ خلوت ما تیره بخت افتادست
3 چنین که پنبه خونین زداغ ما افتد عجب که برگ خزان از درخت افتادست
4 به عشق چاره جان ساز کاندرین طوفان نه عاقل است که در فکر رخت افتادست
1 گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است
2 گل راست حسن و بسته دهان مرا نمک حسن نکو بسی است سخن در ملاحت است
3 زنگ از دلم ببرد جمالش که از صفا چون حسن صادقان همه حسن و صباحت است
4 ما درد پروریم و نیاز آر آرزو مره م نمی خرد دل ما تا جراحت است
1 آنی که فتنها همه از یک نگاه تست عالم خراب کرده چشم سیاه تست
2 روشن ترست شام من از صبح دیگران وین روشناییم ز رخ همچو ماه تست
3 منت پذیر دامن پاک توام که دل هرچند پاک دیده بود در پناه تست
4 پیش تو لعل اشک من و سنگ ره یکی است گوهر زسنگ اگر نشناسی گناه تست
1 دوستان خواب اجل بی وصل یارم آرزوست بیقرارم دور ازو یکدم قرارم آرزوست
2 کار او جور است بامن جان بنومیدی کنم ورنه چون شد مهربان بوس و کنارم آرزوست
3 زندگی می بایدم چندانکه میرم پیش او ورنه دیگر بهر چه کارم آرزوست
4 اختیار از دست از آن دادم بمستی ای حریف کامشب از می گریه بی اختیارم آرزوست
1 تا چند باشد این غم پنهان که با من است تا کی بلای تن کشد این جان که با من است
2 آسوده اند جان و دل من که با تواند در زاری است دیده گریان که با من است
3 ظاهر نمی کنم غم خود کز علاج خلق کی به شود جراحت پنهان که با من است
4 گر آرزوی گنج وصالت کنم مرنج کین آرزو کند دل ویران که با من است