1 مست شد صوفی و جنگش بر سر پیمانه است خانقه بر هم زد اکنون نوبت میخانه است
2 ساقیا می ده که جنت مستی و دیوانگی است دوزخی دارد کسی کو عاقل و فرزانه است
3 خودپرستان جهان آرایشی دارند و بس در خرابات است عیش و گنج در ویرانه است
4 عاشقی این است و جان کندن که من دارم از او قصه فرهاد و کوه بیستون افسانه است
1 پیش تو داد من ز جور زمانه است اس شاه حسن عاشقم اینها بهانه است
2 خوبان اسیر کوی تو ما خود که می شویم جایی که صد پری سگ این آستانه است
3 اخلاص ما مگر بکند در دل تو راه ورنه فسون برای محبت فسانه است
4 بر باد رفت آن همه عیشی که داشتیم چیزی که مانده است غم جاودانه است
1 تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است
2 مرا در وادی محنت، غم مردن کجا باشد در این ره زندگی سخت است ورنه مردن آسان است
3 کسی کو عیب من کردی چو دید آن تیغ مژگان را هزارش رخنه در دل کرد و سخت اکنون در آن جان است
4 مخور در ظلمت عالم فریب از چشمه مهرش سراب است این که پنداری تو آب خضر رخشان است
1 فرهاد را ز شیرین، حرمان ز بخت شور است گوهر بسنگ می زن، دولت نه کار زور است
2 چون باد تند مگذر، ای شهسوار کاینجا افتاده صد سلیمان، در خاک ره چو مور است
3 گر در تنور سینه آتش زند زبانه در دیده این چه طوفان در سینه این چه شور است
4 ای نوغزال مشکین جز صید دل چه حاصل در وادیی که بینی بهرام صید گور است
1 اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است خراب جام شرابیم تا دمی باقی است
2 ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور بصد هزار زبان در حدیث مشتاقی است
3 مرا نیاز درونی ز صدق دل با تست که زهد ظاهر یاران طریق زراقی است
4 ببر تو این دل زارم گر آدمی زادی نه آدمی صفتی در فرشته اخلاقی است
1 نیست در صحرا پی آهو که هر جا رفته است عاشق مجنون او زنجیر در پا رفته است
2 ایکه دستم مینهی بر دل که پرسی حال چیست ساعتی بنشین کزین شوقم دل از جا رفته است
3 بر لب آمد از غم هجر تو جان تشنه ام هم تو فکری کن که کار از چاره ما رفته است
4 ای رقیب ایمن کجا از آتش آهم بود کوکب اقبال تو هرچند بالا رفته است
1 بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست
2 جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش صد غنچه دهان را بیکی نکته زبان بست
3 چون لب بگشودم که شکایت کنم از وی خندید و من سوخته را باز دهان بست
4 از جان خود ای دلشدگان دست بشویید کان ظالم خونخواره به بیداد میان بست
1 کاسه چشم من از شوق گل رخسار دوست لاله رنک از خون دل گشت و سیاهی داغ اوست
2 از دل لیلی چو بیرون نیست مجنون یک نفس طعنه بر مجنون مزن با خویش اگر در گفتگوست
3 آرزوی خرمی هرگز نگنجد در دلم در دل تنگی که من دارم چه جای آرزوست
4 صد هزاران داغ پنهان است بر جانم زهجر بی جمالش دود داغی بر تنم هر تار موست