ای از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 37
1. ای خال تو هندوانه اندر آتش
وی چشم تو ترکانه و رویت مهوش
1. ای خال تو هندوانه اندر آتش
وی چشم تو ترکانه و رویت مهوش
1. تا داد دو هندوانه آن لبعت مست
جان آمد و هندوانه بر خاک نشست
1. چون یار روان بسوی من خربزه داشت
از بوسه لعلم طلب جایزه داشت
1. ای ترک بدیع و دلبر سیمین بر
دادم ز برایت ارمغان نیلوفر
1. نیلوفر تازه داده بودی یارا
شرمنده ز لطف خود نمودی ما را
1. در باغ سحر نرگس تر دیده گشود
با چشم تواش بنای هم چشمی بود
1. زان نرگس تازه کز بر یار آمد
صد گونه ضیاء به چشم خون بار آمد
1. ای غبغب تو برده گرو از نارنج
پیش تو برند دستها همچو ترنج
1. چون تحفه کوی دوست نارنج بود
از خجلت او به دل مرا رنج بود
1. تا یاد ترنج غبغبت افتادم
بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم
1. چون داد ترنجم آن پری پیکر مست
یک نکته پنهان به حقیقت پیوست
1. ای گل خجل از طراوت بستانت
از چرخ گذشته نعره مستانت