1 نیلوفر تازه داده بودی یارا شرمنده ز لطف خود نمودی ما را
2 گر شکوه ات از سپهر نیلی رنگ است خوش باش بکام تو کنم دنیا را
1 در باغ سحر نرگس تر دیده گشود با چشم تواش بنای هم چشمی بود
2 من نیز ز خشم دیده اش برکندم بستان و بزیر پای خود افکن زود
1 زان نرگس تازه کز بر یار آمد صد گونه ضیاء به چشم خون بار آمد
2 تو همچو بنفشه خفته من چون نرگس چشمم همه شب ز غصه بیدار آمد
1 ای غبغب تو برده گرو از نارنج پیش تو برند دستها همچو ترنج
2 نارنج فرستادمت اینک یعنی از بنده خطائی ار شود دیده، مرنج
1 چون تحفه کوی دوست نارنج بود از خجلت او به دل مرا رنج بود
2 گفتی که ز من مرنج هنگام بدی رنجی که رسد از تو مرا گنج بود
1 تا یاد ترنج غبغبت افتادم بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم
2 بستان ز من این ترنج و یکبار دگر از بوس ترنج غبغبت کن شادم
1 چون داد ترنجم آن پری پیکر مست یک نکته پنهان به حقیقت پیوست
2 کاین بوده ترنجی که زلیخا در بزم بنهاد و زنان کارد کشیدند بدست
1 ای گل خجل از طراوت بستانت از چرخ گذشته نعره مستانت
2 از بهر تو لیمو بفرستم یعنی سیرابم کن ز لیموی بستانت
1 این لیموئی که تحفه انان شد شیرین و لطیف و تازه همچون جان شد
2 صفرائی عشق را به تجویز حکیم درمان هزار درد بیدرمان شد
1 ای دوست بنه شرح غم دلتنگی آغاز نما حکایت یکرنگی
2 از رنگ زمانه و ز نیرنگ خسان غصه چه خوری بنوش از این نارنگی