تا از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 60
1. تا ساغر هجرت بشکستیم بتا
از دام غمت برون بجستیم بتا
1. تا ساغر هجرت بشکستیم بتا
از دام غمت برون بجستیم بتا
1. زین باده فرستادمت ای رشک پری
من باخبرم بسی که که تو بی خبری
1. ای گشته گل از رشک جمال تو ورق
وز شرم لبت شراب کرده است عرق
1. ای لاله بخون ز چهر رنگین شما
آمد عرق از لطف جهان بین شما
1. ای آنکه تو را همیشه در بر طلبم
وز لعل لبت هماره شکر طلبم
1. از جهل بود قطره به عمان بردن
وز حمق شود زیره به کرمان بردن
1. این چای که بوی نافه چین دارد
چون زلف تو پای تا بپا چین دارد
1. آن چای که داد همت والایت
بر یار خود از مهر فلک فرسایت
1. ای آنکه ز پای تا بسر چون شکری
دادم ز برایت ترشی مختصری
1. ای دوست مبر بر لب شیرین ترشی
مفروش به تلخکام چندین ترشی
1. گز در بر آن جان جهان تحفه برم
یعنی که اگر شبی نیائی ببرم
1. ای مست لب چون شکرت دختر رز
در عرصه عشق کرده آهنگ رجز