چون از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 72
1. چون نقل من دلشده زار حزین
شد نقل مجالس بر شاه و مسکین
1. چون نقل من دلشده زار حزین
شد نقل مجالس بر شاه و مسکین
1. ای آنکه یگانه در کمال و عقلی
دادی ز برای دوستانت نقلی
1. ای برده گرو عارضت از قرص قمر
این قرص بگیر و در صفاتش بنگر
1. آن قرص که داده بودی ای کبک خرام
بردم به زبان همچو شکر بر بادام
1. ای دوست ببین بنده چه کاری کرده
در دشت شکار آشکاری کرده
1. ای شیر رمیده ز آهوان مستت
تیری که زدی بران شکار از دستت
1. ای آنکه دل عاشق گریان شما
چون بره و مرغ گشته بریان شما
1. ای غمزه تو چو گرگ و چشم تو چو میش
میشت نکند ز چنگ گرگان تشویش
1. ای آنکه رخت به دیدگان نور من است
عشق تو سرور جان مسرور من است
1. ای آنکه بر آسمان خوبی ماهی
دادی ز برای دوستانت ماهی
1. ای آنکه به کار عشق با عقل و هشی
چون حربه نداشتی که ما را بکشی
1. لا حول و لا قوة الا بالله
چاقو داده است بر من آن غیرت ماه