1 تا ساغر هجرت بشکستیم بتا از دام غمت برون بجستیم بتا
2 تو زین می گلرنگ همی نوش که ما از جام غمت نخورده مستیم بتا
1 زین باده فرستادمت ای رشک پری من باخبرم بسی که که تو بی خبری
2 چون نرگس مست نیستم تا به خمار بوئی و چو پژمرده شدم درگذری
1 ای گشته گل از رشک جمال تو ورق وز شرم لبت شراب کرده است عرق
2 قدری عرق از بهر نثار لب تو چون گوهر اخلاص نهادم به طبق
1 ای لاله بخون ز چهر رنگین شما آمد عرق از لطف جهان بین شما
2 رندانه لب پیاله را بوسیدیم گفتیم بیاد لب شیرین شما
1 ای آنکه تو را همیشه در بر طلبم وز لعل لبت هماره شکر طلبم
2 من قند مکرر آورم پیش لبت وز لعل تو دشنام مکرر طلبم
1 از جهل بود قطره به عمان بردن وز حمق شود زیره به کرمان بردن
2 قند آوردن به پیش لعل لب من باشد بمثل لعل سوی کان بردن
1 این چای که بوی نافه چین دارد چون زلف تو پای تا بپا چین دارد
2 دادم بحضور آن نگاری که چو من هر گوشه هزار درد بر چین دارد
1 آن چای که داد همت والایت بر یار خود از مهر فلک فرسایت
2 از مهر تو دم زدیم و دم کردیمش در خوردن چای بود خالی جایت
1 ای آنکه ز پای تا بسر چون شکری دادم ز برایت ترشی مختصری
2 ترسم که در آیینه ببینی رخ خود وز شیرینی دل خودت را ببری
1 ای دوست مبر بر لب شیرین ترشی مفروش به تلخکام چندین ترشی
2 من تندزبانی نکنم گر خواهی تو کند کنی زبانم از این ترشی