در از ادیب الممالک فراهانی دیوان اشعار 25
1. در خدمت دوست چادری آوردم
وز شدت شرم آب رخ خود بردم
1. در خدمت دوست چادری آوردم
وز شدت شرم آب رخ خود بردم
1. چادر چه عطا کرد به من دلبر من
افکند ز مهر سایه اندر سر من
1. روبنده ز من بگیر گر می شنوی
از خلق بپوش چهره هر جا که روی
1. تا در بر آن طره روبنده شدم
خاک قدمت با مژه روبنده شدم
1. ای آنکه درون دیده جایت دادم
دل را به نثار خاک پایت دادم
1. خواهم بشکر تنگ تو را بشکستن
خواهم کمرت را بمیان پیوستن
1. بردیم بر دوست نثار از یک گل
هستیم اگر چه شرمسار از یک گل
1. فرمود مرا نگار یاد از یک گل
بنمود دلم امیدوار از یک گل
1. بر دل ز غم رقیب رشکی دارم
وز دیده روان سیل سرشکی دارم
1. ای دوست ز نوک خامه مشک آوردی
وز ابر مژه سیل سرشک آوردی
1. آرم همه شب ز جزع خونین الماس
دارم بتو امید وز هجر تو هراس
1. ای یار عزیز و عاشق قدرشناس
سوی تو روانه کردم این دسته یاس