1 ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده وز غبغب خود شربت کافورم ده
2 من سوی تو انگور فرستادم و تو از جام لبت باده انگورم ده
1 ای آنکه درون دیده جایت دادم دل را به نثار خاک پایت دادم
2 دیدم که میان خود به موئی بستی ناچار کمربند برایت دادم
1 ای دوست بنه شرح غم دلتنگی آغاز نما حکایت یکرنگی
2 از رنگ زمانه و ز نیرنگ خسان غصه چه خوری بنوش از این نارنگی
1 ای دوست اگر اهل وفا خواهی شد وز مردم اخلاص و صفا خواهی شد
2 خرما دهمت که گر ارادت داری خرما چه خوری مرید ما خواهی شد
1 ای آنکه بعشق در دو عالم سمری وز هر دو جهان بچشم من خوبتری
2 دادی ز برای من گلابی چون اشک معلوم شد از گریه من بی خبری
1 این لیموئی که تحفه انان شد شیرین و لطیف و تازه همچون جان شد
2 صفرائی عشق را به تجویز حکیم درمان هزار درد بیدرمان شد
1 در خدمت دوست چادری آوردم وز شدت شرم آب رخ خود بردم
2 زیرا که سراپای مه روشن را در ظلمت ابر تیره پنهان کردم
1 خواهم بشکر تنگ تو را بشکستن خواهم کمرت را بمیان پیوستن
2 چون نیست دهان نمی توانم گفتن چون نیست میان کجا توانم بستن
1 این میوه که با روی تو همرنگستی درمان دل عاشق دل تنگستی
2 خوردیم بیاد غم رویت اما نارنگی نیست بلکه نیرنگستی
1 زر در رهت از چهره نثار آوردم گوهر ز دو چشم اشکبار آوردم
2 گر باد صبا رساند اندر گوشت از آه شبانه گوشوار آوردم