1 صنیع الممالک بود طرفه نقشی که هر بنده را واجب است احترامش
2 چو دست طبیعت بزندان زهدان ز ستر عدم خواست دادن خرامش
3 ز هر کشوری صانعی خواست ماهر پی صنع آن ذات در بطن مامش
4 یکی ساخت چشمش یکی ساخت گوشش یکی هر دو بازو یکی هر دو گامش
1 بحر رحمت آسمان مکرمت شه کامران خسروی کز برق شمشیرش دل شیر آب شد
2 آب و نانی داد سگان ری از فضل خویش تا گرسنه سیر و تشنه از کفش سیراب شد
3 اب او بی آبرویان را همی افزود آب زانکه دخلش سر بسر در کیسه میراب شد
4 وجه نانی هم بداعی دادکان را ناظرش خورد و چون قورباغه از تنبوشه در زیر آب شد
1 به درگاه دانش که باشد که از من سلامی رساند پیامی گذارد
2 بگوید که منت برد از تو هر کس برانی پزد یا خورد یا که خوارد
3 به مینو درون زی جهان جان بوران دعای تو گوید سپاس تو دارد
1 اندر پی اقتباس نورم همچون موسی ز نخله طور
2 اخلاص مرا به حضرت خود دانی که عیان بود نه مستور
3 مهر تو درون سینه من بنهفته چو می درون انگور
4 ای قطب رجای آدمیت ای مرکز احتیاج جمهور
1 مروان بن محمد مروان بن حکم در سال یکصد و سی و دو ارتحال یافت
2 در بام ملک نوبت عباسیان زدند وز خاندان حرب شهی انتقال یافت
3 ز آن پس بسال ششصد و پنجاه و ششهمی مستعصم از قضای الهی مثال یافت
4 بیچاره خاتم الخلفا بود و ناگهان از خاتم الخلافه کفش انفصال یافت
1 شها ز روی تفکر درآ در این ایوان بخوان حدیث انوشیروان و شادروان
2 چنان بکوش در آیین داد تا گویند به روزگار تو خلق جهان ز پیر و جوان
3 بدور احمد نوشیروان همی نازد چنانکه احمد مرسل بدور نوشروان
1 ایا خجسته دبیری که کلک مشکینت سواد مقله بن مقله گشت در توقیع
2 رهین طبع بلیغت فرزدق است و جریر غلام کلک رشیقت حریری است و بدیع
3 رفیعتر ز تو در روزگار نشناسم که هم برتبه رفیعی و هم بنام رفیع
4 مرا که گوش ز گفتار ناکسان کر بود شده است درگه اصغای گفته تو سمیع
1 مرغان بهشتی به سحر نغمه سرایند بر روی گل تازه به گلزار سعادات
2 یا درس همی خوانند اطفال سخنگوی ز آل علی «ع »و فاطمه «س »در مدرس سادات
3 از چاه طبیعت بدر آی ای دل وزین سوی بر زن قدمی تا نگری خارق عادات
4 ای خادم این مدرسه خوش باش که در حشر کار تو بود افضل طاعات و عبادات
1 گربه و موش بهم ساخته اند ای بقال وای بر خیک پنیر و سبد میوه تو
2 ای پدر خانه و باغت به رقیبان دادند دختر بیوه تو وان پسر لیوه تو
3 گشت قربان می و ساغر و شیرینی و شمع زر تو سیم تو آیینه تو جیوه تو
4 ای پدر مرده بخود باش که در این دو سه روز جفت همسایه شود مادرک بیوه تو
1 چهار کار نکو کردی ای ملک آغاز که ایزدت دهد از فضل عمر بی پایان
2 نخست راندی بدسیرتان و دونان را دوم سپردی کار جهان به دانایان
3 سوم دریدی توقیع های ناواجب که بود هر یک از آنها بسوختن شایان
4 چهارم آنکه بدان رای پاک و عزم قوی نتیجه خواستی از صحبت نکورایان