1 در فتح ری نمود سپهدار نامدار کاری که خارج از هنر و زور رستمست
2 تاریخ این فتوح ز الهام کردگار جد و جهاد و جهد سپهدار اعظمست
1 بیگانه چو شد رئیس قومی نه جای تعجب است و حیرت
2 کان قوم ذلیل را رگ و پوست خالی ز تعصب است و غیرت
1 شنیده ام که شهی با وزیر خود میگفت که علم و فضل کلید خزانه هنر است
2 درخت تلخ ز پیوند تربیت در باغ به میوه شکرین جاودانه بارور است
3 وزیر گفت سرشت ستوده باید از انک به کور دادن آیینه جهد بی ثمر است
4 مسلم است که هیچ اوستاد نیارد ساخت برنده جوهری از آهنی که بدگهر است
1 در عهد شه زمانه احمد شاهی که به عدل داستان است
2 عهدی که به مسند معارف ممتاز الملک را مکان است
3 با واسطه امیر اعلم کز کردارش هنر عیان است
4 پرداخته شد چنین بنائی کاسایش ملتی در آن است
1 بیچاره آدمی که گرفتار عقل شد خوش آن کسی که کره خر آمد الاغ رفت
2 ای باغبان منال ز رنج دی و خزان بنشین بجای و فاتحه برخوان که باغ رفت
3 ای پاسبان مخسب که در غارت سرای دزد دغل به خانه تو با چراغ رفت
4 ای دهخدا عراق و ری و طوس هم نماند چو بانه رفت و سقز و ساوجبلاغ رفت
1 چشم مست تو مگر یپرم بمب انداز است یا ز ترکان صحیح النسب قفقاز است
2 چشم مستی که تو داری همه دارند ولی این روش در همه ساده رخان ممتاز است
3 دست خالی زده ام توپ به سودای تو من گر تو خیرم نکنی مشت من اینجا باز است
1 استاد فاضلان سخنور ذکاء ملک آن منشی جریده غرای تربیت
2 دانشوری که فضلش در گوش آسمان آوازه در فکنده ز آوای تربیت
3 آن قائد سپاه معارف که از هنر آراست صد کتیبه به صحرای تربیت
4 کلکش مشاطه وار ز رسم ادب نهاد خالی به صفحه رخ زیبای تربیت
1 شنیده ام که ز کشک و کدو برانی را کنیز مطبخ « بوران » برای مامون پخت
2 هر آنکه زان پس آمخت و پخت بورانی ز دست پخته خالیگران وی آمخت
3 کنون سزد که برانی خوران ترانه کنند که شاد باد بمینو روان بوراندخت
1 ایا امیر جوان بخت شاد زی که کنون امارت تو همی گشته با وزارت جفت
2 سروش غیب بهر بامداد مژده دهد ترا که دیده روشن به شام تیره نخفت
3 نوید این کرم خسروانه هر که شنید چو غنچه شد به تبسم چو برگ گل بشگفت
4 بآشکار و نهان لطف شاه با تو بود که چاکر در شاهی باشکار و نهفت
1 مالیکه در جهان پی تقدیر و سرنوشت سازند صرف جنگ که کاریست شوم و زشت
2 گر صرف علم و صنعت و اخلاق میشدی مردم بدی فرشته و گیتی شدی بهشت
3 این خشت ها که در پی مسجد بکار برد هر یک شود به خلد ورا بوستان و کشت
4 چون در بهشت خشت شود قصر شاهوار تاریخ این بهشت امیری نگاشت «خشت »