1 امیرزاده مهین فتح سلطنت چون شد که گشت وعده دیدار من فراموشش
2 گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش
3 و یا نگاری سیمین بر و بدیع جمال به غمزه برده ز دل دانش وز سر هوشش
4 و یا نگاه پریچهره ای ز نرگس مست فکنده است به یکباره مست و مدهوشش
1 چونکه براخیه خر میر آخور عشوه هایش همه دروغی شد
2 ماست را کیسه کرد و کلک قضا بهر تاریخ گفت «دوغی شد»
1 رشید و ارشد به جنگ ملت زاسب هستی شده پیاده
2 رشیدسلطان نخست از جهل در بلا را به رخ گشاده
3 معز سلطان به یاری بخت سزای او را به تیر داده
4 ولیک ارشد بسان روباه به چنگ ضیغم در اوفتاده
1 آن درختی که چون ز خاک برست سایه بر هفتم آسمان گسترد
2 آشکار است از شکوفه آن که بر زندگی ببار آورد
1 سردار مکریان که بدش نام سیف دین اندر هنر متین شد و اندر سخن بلیغ
2 تیغی کشیده بود بر اعدای ملک و دین اندر نیام کرد قضا آن کشیده تیغ
3 چون ماه بدر بود و سپهرش هلال کرد یا آفتاب بود و نهان شد بزیر میغ
4 کلک امیری از پی تاریخ رحلتش با خون دیده و دل بنوشت «صد دریغ »
1 شیخ عبدالغفور تبریزی نه مسلمان نه قوم زردشت است
2 هستش انگشتری بسوی قفا که در آن حلقه هر دم انگشت است
1 این ز تو شایان و بر بماست سزاوار اقسم بالخنس الجوار الکنس
2 بنده درگه امیریست که آمد در نسب اندر یکی ز دوده افطس
1 مثل زنند خری را که زیر بار گران ز پا فتاد و از او خر خدای ناراضیست
2 حکایت من و دیوان داد و داد رئیس نظیر آن شد و ایزد میان ما قاضیست
3 مرا تاسف ماضی بود به مستقبل تو شاد باش که مستقبلت به از ماضیست
1 آل عباس را به «قلب صد و سی و دو» رسید دولت از کوشش ابومسلم
2 پانصد و بیست و چار سال شدند ملک را خواجه خلق را منعم
3 پس قضای الهی آمد پیش گشت محرم به نقطه مجرم
4 خوار و موهون همی شدند «و من یهن الله ماله مکرم »
1 در فتح ری نمود سپهدار نامدار کاری که خارج از هنر و زور رستمست
2 تاریخ این فتوح ز الهام کردگار جد و جهاد و جهد سپهدار اعظمست