1 چامه من پیش گفتارت بدان ماند که کس در سپهر آرد ستاره در بهشت آرد گیا
2 چون فراوان آزمودم دیدمت با دار و برد در سخن جادو کنی وز خامه داری کیمیا
3 دانش از گفت تو در گوش اندر آرد گوشوار بینش از کلک تو اندر دیده دارد توتیا
4 هوش را پوری و دانش را پدروین نی شگفت کت رضی الدین خداوند سخن باشد نیا
1 بود «بوالعنبس » خطیب فحل و شیخ نامور بر خلایق پیشوا بر مسلمین فرمان روا
2 روزی اندر مسجد طائف به استدعای خلق بر فراز منبر تحقیق حکمت کرد جا
3 نطق ناکرده کمیت فکرتش همچون شتر خفت آنسان کش و گفتی در شکم شد دست و پا
4 آری آری آدمی را فکر دریائی است ژرف کاندرو ماند نهنگ از سیر و ماهی از شنا
1 خدایگانا من بنده آنکسم که بصدق فریضه دارم بر خویشتن سجود ترا
2 تو آن کسی که به تحقیق آفریده خدای پی نمایش انصاف خود وجود ترا
3 من آنکسم که بسی با شتاب پیمودم دراز نائی و پهنای بحر جود ترا
4 تو آنکسی که به اقبال و بخت کرده قرین ستاره حزب ترا آسمان جنود ترا
1 اف بر این دیوان سرا، لعنت بر این دیوان که برد ظلمشان در ظلمت از مه، نور و از شارق ضیا
2 مردمی بیرون ز راه مردمی دور از خرد فرد و طاق از دین پرستی جفت نیرنگ و ریا
3 راستی گویم سعاتمند و خوش بخت آنکس است کاندرین گیتی، ببیند چهره این اشقیا
4 هر که رخشان دید گوید تا ابد یالیتنی مت قبل الیوم حتی صرت نسیا منسیا
1 دولت جاوید خواهم از در یزدان «دانش » دانش پژوه صلح طلب را
2 آنکه نمود است وصف ذات جمیلش غیرت ارژنگ کارگاه ادب را
1 حبذا نقشی که بنمود آشکارا میر خضر آساز کلک چون مسیحا
2 میرزین العابدین نقاش ایران کش همی خوانند مردم میر آقا
3 آنکه کلکش ناسخ ارژنگ مانی وانکه نقشش برشکسته تنگلوشا
4 گر عصا را اژدها کرده است موسی ور ز آب و گل بسازد مرغ عیسا
1 جنگ در اول بود بسان عروسی دلبر و دلجوی و دلفریب و دلارا
2 روئی دارد به روشنی رخ نوروز هر که قدش دید گشت مست تماشا
3 لیک در آخر چو گشت تفته تنورش و آتش کین زد همی زبانه ببالا
4 گرگی بین درشت بینی و بد شکل خوکی دندان شکسته زالی شمطا
1 ملک تجرید است بنگاهم که از روز ازل عزلت آنجا پیشکار است و قناعت پیشوا
2 ناگوارستم مزعفر بر سر خوان کسان زانکه اندر خوان خود آماده دارم سرکبا
3 راست گفتارم برین معنی نسب دارم دلیل نیک هنجارم درین دعوی حسب دارم گوا
1 کاشکی بودی مرا طبعی چو قلزم در خروش کاشکی بودی مرا فکری چو مینو با صفا
2 خامه ای از ارض طولش تا محیط آسمان نامه ای از قطب عرضش تا به خط استوا
3 تا ستودم ذات پاکت را همی در خورد قدر تا سرودم مدحتت آن سان که بایستی روا
1 فراموشم نشد پندی که میگفت به پور خویش پیری در بخارا
2 که گر در کار خود جنبش کند مرد توان سفتن به سوزن کوه خارا