1 شنیدهام چو سلیمان به تخت داد نشست خرد به درگهش استاد و چشم فتنه بخفت
2 ز دور دید که گنجشک نر به جفت عزیز ترانهخوان و سرود آنچنان که شاه شنفت
3 من این رواق سلیمان توانم از منقار ز جای کند و به دریا فکند و خاکش رفت
4 به خشم شد شه و گنجشک بینوا چون یافت که این حدیث شهنشه شنید و زان آشفت
1 مروان بن محمد مروان بن حکم در سال یکصد و سی و دو ارتحال یافت
2 در بام ملک نوبت عباسیان زدند وز خاندان حرب شهی انتقال یافت
3 ز آن پس بسال ششصد و پنجاه و ششهمی مستعصم از قضای الهی مثال یافت
4 بیچاره خاتم الخلفا بود و ناگهان از خاتم الخلافه کفش انفصال یافت
1 به گرد پارس حصاری ز پارسا گردست که عشق آنجا معمار و عقل شاگردست
2 در آن رواق مثلث به روزگار دراز گروهی از خرد و هوش و جان دل گردست
3 بهشت را نستانم بگردی از ره فارس که فارس معدن یاقوت و کان گوگردست
1 مثل زنند خری را که زیر بار گران ز پا فتاد و از او خر خدای ناراضیست
2 حکایت من و دیوان داد و داد رئیس نظیر آن شد و ایزد میان ما قاضیست
3 مرا تاسف ماضی بود به مستقبل تو شاد باش که مستقبلت به از ماضیست
1 مرغان بهشتی به سحر نغمه سرایند بر روی گل تازه به گلزار سعادات
2 یا درس همی خوانند اطفال سخنگوی ز آل علی «ع »و فاطمه «س »در مدرس سادات
3 از چاه طبیعت بدر آی ای دل وزین سوی بر زن قدمی تا نگری خارق عادات
4 ای خادم این مدرسه خوش باش که در حشر کار تو بود افضل طاعات و عبادات
1 خداوندا حدیثی با تو گویم که تصدیقش نماید دشمن و دوست
2 شکوفه سرزد است از شاخ بادام ولی بادام من ماند است در پوست
3 بگو تا پوست از تن برکشندش که گرگی خیره سر در چرم آهوست
4 برادر زاده سردار منصور نصاری بودنش آخر نه نیکوست
1 بصلحیه چالمیدان بود یتیمی که ناخوانده قرآن درست
2 ز حکم غیابی علی رغم حق کتب خانه ی هفت ملت بشست
1 گرفتن زن و افعی بسی بود آسان خلاف داشتن آن که مشکل آید و سخت
2 زنان بگردن گردان بسخره طوق زنند چو مار گرزه که پیچد همی بشاخ درخت
3 اگرت هیچ خرد باشد از زنان بگریز وز آشیانه ماران سبک برون کش رخت
4 ز زهر مار بتر قهر یار دان که از اوست نتیجه کوتهی عمر با سیاهی بخت
یکشنبه یازدهم ربیع الاول یکهزار و سیصد و هشت بود که کارگزاران حضرت مستطاب اقدس والا روحی فداه این چاکر خانزاد را در دربار آسمان مدار بخواستند تا شعرخوانی کنم سلطان علیخان که یکی از محترمین محارم خلوت و منشیان آستان اقدس آن حضرت است حاضر بود حضرت ولیعهدی روحی فداه بر سبیل مطایبه بیتی دو سه از چاکر خواستند که مشارالیه را هجا گویم و من چون اطاعت فرمان را ناگزیر بودم با اینکه هجو مردمان گفتن خاصه بزرگان را از قانون فضل و رویت خود دور میدانستم این قطعه را در همان ساعت بگفتم و همگان را باعث آفرین بر من گردید. ,
2 مهین رتبه سلطان علی خان راد که رخ سرخ بادا در این سبز کشت
3 ندانم چرا روی و خویش بود یکی همچو دوزخ یکی چون بهشت
4 روانها بیاساید از خوی نیک درونها بفرساید از روی زشت
1 شنیده ام که ازین خطه دیر گاهی علم سفر گزید و سبک رخت عافیت بربست
2 گسست رشته پیوند خود ز مشرقیان به باختر شد و با اهل غرب در پیوست
3 ز شمع چهره وی بزم غیر روشن شد چنانکه در غم وی پشت راستان بشکست
4 خدا یگانا شاها ز درد بی هنری چنان شدند بزرگان شرق تیره و پست