1 داورا ای که بهنگام مدیحت بورق بیزد از خامه مه و مهر و سهیل یمنم
2 تا بحدیکه همه مدعیان پندارند مالک مرسله زهره و عقد پرنم
3 تو همه ماهی و خورشیدی و ابری و نسیم من خزان دیده و پژمرده گلی در چمنم
4 آفتابی که بگردون شده تابنده توئی سایه کافتد از آن، بر زبر خاک منم
1 آنکه درگاهش با چرخ همی گوید نه مرا مانی و نه با تو رقیبستم
2 که تو مطموره بیدادی و من دایم ملجا خائف و ما و ای غریبستم
3 ای خداوند پی مدح تو در محضر من یکی شاعر دانای لبیبستم
4 که گهر ریزم و از غالیه دان خیزم مشک تر بیزم و با نفخه طبیبستم
1 خسرو ایران خدیو شرق احمد شه که قدرش برتر از اورنگ و گاه و افسر مریخ باشد
2 عنقریب از همتش بینی درخت معرفت را داد سایه جود گل دین میوه حکمت بیخ باشد
3 از معارف خیمه ای خواهد زدن در سطح گیتی کش عدالت سقف و دانش بند و دولت میخ باشد
4 چون به سر هشت از عدالت تاج شه نوشیروان را «تاج شه نوشیروان» بر جشن شه تاریخ باشد
1 عبدالله راد امیر روشن دل ورای چون عزم سفر کرد بجاوید سرای
2 زد کلک امیری پی تاریخ رقم «ابنای ادب یتیم گشتند ایوای »
1 خداوندا توئی امروز در ملک چراغ مملکت شمع قبیله
2 بتانت بحر دانش را سفینه کلامت بیت حکمت را عقیله
3 جمال دانش از رویت هویدا چو ناز و ثروت از عام الجمیله
4 نه فرسائی تو از جذب دل و جان نه شمس از جذب اجسام ثقیله
1 گفتی ای دوست مرا با چه سمت می شمری من چگویم که تو از حال دلم آگاهی
2 کار من چاکری و کار تو فرماندهی است سمت بنده غلامی سمت تو شاهی
3 بنده چون گشتم هم تابعم و هم خاضع شاه چون گشتی هم آمری و هم ناهی
4 دستم از دامن الطاف تو کوته بادا گر ز امر تو کنم یک سر مو کوتاهی
1 آفتابی است تاج شاهنشاه سایه گستر به فرق ظل آله
2 آفتابی فراز سایه حق سایه ای ز آفتاب هشته کلاه
3 آفتابی که زهره و مه و مهر زیر چترش همی برند پناه
4 سایه ای کز فروغ او ریزد عرق از چهر مهر و عارض ماه
1 خدایگانا تا دیده ام در این کشور یکی چنانکه توئی راد و نیکخواه نبود
2 درین زمانه بمقصد کسی نبردی راه اگر عنایت و فضلت رفیق راه نبود
3 درین تزلزل اگر همتت نهشتی گام بهیچ تن سر و در هیچ سر کلاه نبود
4 نشان صدق و صفا از زمانه محو شدی اگر مساعدت پیر خانقاه نبود
1 آفتابی است تاج شاهنشاه سایه گستر بفرق ظل اله
2 آفتابی فراز سایه حق سایه ای زآفتاب هشته کلاه
3 آفتابی که زهره و مه و مهر زیر چترش همی برند پناه
4 سایه ای کز فروغ او ریزد عرق از چهر مهر و عارض ماه
1 خدایگانا میرا ز حال خود قدری به حضرت تو سرایم که جان کتمان نیست
2 همه پزشکان از من کناره می جویند مگر که درد مرا ای حکیم درمان نیست
3 همه دلیران پیش قضا سپر فکنند بغیر من که چو من پهلوان میدان نیست
4 دلم چنان پریان خسته اند از غم خویش که در جهان هیچ اعتنا بدیوان نیست