1 عضدالدوله را ز بنده بگوی که نخواهم دلت غمی باشد
2 کوهت ارسفته شد به دیلم سخت خاطرت جفت خرمی باشد
3 زانکه بر اتفاق اهل سیر عضدالدوله دیلمی باشد
1 کسیکه از تو گراید همی بجای دگر بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل
2 ز درگه تو بجای دگر شدن باشد بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل
3 کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل
4 خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ شمائل تو در آفاق صدر هر تمثیل
1 بی نصیب از آبرو باشد به گیتی هر که او دینار یا درهم ندارد
2 و آنکه از فرزند بی بهره است بی شک دیده روشن دل خرم ندارد
3 هرکه را نبود درین گیتی برادر جان شاد و بازوی محکم ندارد
4 مرد را چون در شبستان زن نباشد بهره از شادی درین عالم ندارد
1 مرا یکسال افزون شد که از لطف نمودی وعده بفرستی الاغم
2 اگر خود راست گفتی زود بفرست که اینک عازم ساوجبلاغم
1 شاهین تیز پنجه زرین پرم پرید خواب از درون دیده و هوش از سرم پرید
2 در جنگ اژدها نپریدی کک نرم اینک زبانگ مرغ خروس نرم پرید
3 چون کودکی که گفت به همسایه کای عمو از آشیان بام شما کفترم پرید
1 ای که دایم کدیور قلمم تخم مهرت به مزرع دل کاشت
2 در حضور تو خامه ام شرحی غم دل را درین صحیفه نگاشت
3 پختم از بهر خویش ماحضری که نمیشد برای بنگی چاشت
4 ناگهان وجهه مقدس تو نظری سوی خوان بنده گماشت
1 همه صاف طینت همه پاکدامن همه با شهامت همه با فتوت
2 همه شیر خورده ز پستان دانش همه بسته با علم عقد اخوت
3 همه زاده از خاندان رسالت همه رسته از بوستان نبوت
1 احزاب فتاده اند در خط جنون هر لحظه به رنگی شده چون بوقلمون
2 با اینکه ندانند برون را ز درون کل حزب بما لدیهم فرحون
1 سعید سلطنه ای آنکه تا ابد خجلم ز فضل بی شمر و لطف بی کرانه تو
2 گمانم آنکه فرامش نکرده ای که رهی برای حاجتی آمد درون خانه تو
3 حقوق خود ز وزیر خزانه کرد طلب بعون و همت و الطاف جاودانه تو
4 پس از سه روز تهی آستین فراز آمد رسول بنده مسکین از آستانه تو
1 مهترابا یگانه منشی تو گرچه ایراد من خلاف بود
2 لیک از من بگو که در بروات ای دو سر قاف این چه قاف بود