1 هر زمان غره شوال ز در بازآید فال نیکی است که از دور قمر بازآید
2 عید باز آمد و ماه رمضان رفت ولیک آمده باز رود رفته ز در بازآید
3 عادت روزه بر این است که چون شد به سفر بعد یک سال هلالی ز سفر بازآید
4 سببی ساز خدایا که دگرباره ز در آن مبارک شب و فرخنده سحر بازآید
1 ولیلة طال سهادی بها فزارنی ابلیس عندالرقاد
2 فقال لی هل لک فی شمعة کیسة تطرد عنک السهاد
3 قلت نعم قال و فی قحبة هندیة من اهل اکبر اباد
4 قلت نعم قال و فی حمزة معصرة کانت من عهد عاد
1 جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
2 بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
3 رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد
4 من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد
1 گر چه دارم مردمی بسیار ازین مردم نیم همچو دیوان نیز با چنگال و شاخ و دم نیم
2 در بلاد خود غریبم زانکه ناجنسند خلق من بحمدالله تعالی جنس این مردم نیم
3 مردم آزارند همچون افعی و کژدم، زجهل من نیازارم تنی چون افعی و کژدم نیم
4 تخت خوابم تخته تابوت موتی نیست بل زنده از حلوا نباشم مرده خوار قم نیم
1 فدای بدرو رخ ماه و زلف پر شکنش حلاوت لب شیرین ملاحت سخنش
2 سخن چو از لب لعلش برون شود گوئی بقند و مشک و می آمیخته است در دهنش
3 قلم چو آهوی چین است و نامه دشت ختن عبیر و غالیه بارد ز نافه ختنش
4 چه آیت است ندانم که سجده کرد بر او بهار و باغ و ریاحین و سنبل و سمنش
1 دلدار بمن از همه کس بیش کند ناز پیوسته بر این عاشق دلریش کند ناز
2 گه بر تنم از خامه پر نوش دهد جان گه بر دلم از نامه پر نیش کند ناز
3 گو ناز کند بر دل مجروحم از یراک نازش بکشم هر چه از اینبیش کند ناز
4 ترسم که در آیینه به بیند رخ خود را گیرد نظر از عاشق و بر خویش کند ناز
1 گوهر خاوری است این دیوان که بود رشک گوهر عمان
2 نامه ای در ضیا چو مهر منیر چامه ای در صفا چوآب روان
3 اثر کلک دانش است که یافت چون خضر ره بچشمه حیوان
4 بحر همت پرنس صلح طلب میر نویان فیلسوف جهان
1 آخر ای ایرانیان ای مردمان باشرف از چه رو دادید اینسان ملک ایران را ز کف
2 مر نمی خواندید ایران را همی مام وطن ای وطن خواهان چه شد آن حرفهای نشر و لف
3 خود ندانستیم رندانه چه بود این قیل و قال در کجا شد آن متینگ وهای و هوی و کف و دف
4 اف بر آن نااهل مردم کز برای نفع خویش ملک را کردند ویران عمر ملت را تلف
1 خواجه سعدالملک بر فحش اشتهایی تام دارد زآنکه بیمار است و طبعا میل بر دشنام دارد
2 نی حقیقت نی صفت دارد نه غیرت نه تعصب نه حمیت نه شرف نه آبرو نه نام دارد
3 گه پی شهباز گیرد در هوا پرواز گیرد نکته بیآغاز گیرد وعده بیانجام دارد
4 میکشد دایم در ایوان از کف خضر آب حیوان نی فغان از ماه و کیوان نز غم ایام دارد
1 دلم بسته در حکم و فرمان اقدس تنم خسته از درد هجران اقدس
2 مرا دست بر سر بود خون بدامان که دستم جدا شد ز دامان اقدس
3 فتادم ز پا رفتم از دست و جانم بیکبارگی گشت قربان اقدس
4 دلم غرق خون است چون ناردانه ز هجران سیب زنخدان اقدس