1 آفرین باد بر سروش الملک که از او عاطل است هوش الملک
2 گر بدینسان حساب پردازد سوی گردون رود خروش الملک
3 نه بتنها منم درین خلوت سرخوش از جام می فروش الملک
4 که بهر گوشه صد هزار چومن تا قیامت بود خموش الملک
1 چو پنچ و بیست ز سال هزار و سیصد رفت از آنزمان که به یثرب ز مکه احمد رفت
2 سر آمد حکما محسن بن بوالقاسم به میهمانی حق سوی خوان سرمد رفت
3 به سوق روضه رضوان روان پر نورش بباغ خلد در آن عالم مخلد رفت
4 ز بیت رفعت و تمجید صدر و ضرب شکست ز جمع حکمت و توحید اسم مفرد رفت
1 ابوالکمال کمالی خدایگان سخن به پیکر قلمت جای جان کرده سخن
2 اگر نه کلک تو طرح سخن درافکندی بر اوفتادی ازین مملکت نشان سخن
3 توئی که کلک تو همواره ارمغان آرد طبق طبق گل سوری ببوستان سخن
4 چو خامه در پی مدحت بنامه پویه کند کجا گرفت تواند کسی عنان سخن
1 ازین مکتوب دانستم که دلدارم غمی دارد چو زلف خود شبی تاریک و روز درهمی دارد
2 چرا نالد ز غم ماهی که بر تخت شهنشاهی ز جم جام، از خضر لعل، از سلیمان خاتمی دارد
3 نفرساید ز فرعون آنکه در جیش ید بیضا نیندیشد ز جادو آنکه اسم اعظمی دارد
4 اگر غم فی المثل افراسیابستی چه باک آنرا که اندر لشکر حسن از محبت رستمی دارد
1 فاق العواهل صاحب الایوان فکانه کسری انوشروان
2 خسرو ایران فراشت سایه بکیوان یا که انوشیروان نشسته در ایوان
3 لاغروان فاق الملوک بفضله و سما بحکمته علی لقمان
4 بر ملکان چیره شد بدانش و نشگفت ز آنکه بحکمت فزونتر است ز لقمان
1 سه شنبه خواند مرا آن صنم بخانه خویش که مرهمی نهد از راه مهر بر دل ریش
2 سه شنبه گشت دوشنبه دوشنبه آدینه کنون بینم آدینه را چه آید پیش
3 از آن زمان که هلال دو هفته یعنی بدر نهفته چهره ز من از دو هفته باشد بیش
4 درین دو هفته بود گل به پیش چشمم خار درین دو هفته بود نوش در مذاقم نیش
1 ای بر فلک افراشته خرگاه ولایت وی صاحب تاج و کمر و گاه ولایت
2 ای از تو عیان ظاهر بینای شریعت وی در تو نهان باطن آگاه ولایت
3 روی تو چراغ شب دیجور طریقت نطق تو طباشیر سحرگاه ولایت
4 رخشنده ز رخسار تو اشباح حقایق تابنده ز انوار تو اشباه ولایت
1 گر صد هزار بار گدازی در آتشم پاکیزه تر شوم که زر ناب بیغشم
2 از باده امید تو مخمور و جرعه نوش وز ساغر نوید تو سرمست و سرخوشم
3 گلگون ز اشک و زرد ز غم نیلی از فراق بنگر یکی بصفحه چهر منقشم
4 گهچون دو چشم مست توبیمار و ناتوان گاهی چو طره تو پریش و مشوشم
1 تا بدانی کاندرین سودا چه سود اندوختم عقل و هوش و جان خریدم دین و دل بفروختم
2 غوره بودم عشق شهدم داد و غیرت چاشنی خام بودم در محبت پختم از غم سوختم
3 راه دولت را در آئین گدائی یافتم درس شاهی را ز لوح بندگی آموختم
4 از کف عیسی شراب سلسبیل اندر زدم در ره هرچه چراغ جبرئیل افروختم
1 مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد نایب السلطنه با داد خداداد آمد
2 بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد
3 ناصرالملک ابوالقاسم مسعود ز راه با رخی خوب و تنی پاک و دلی شاد آمد
4 آمد اندر مه دی با نفس فروردین چون گل و میوه که اندر مه خرداد آمد