1 نوجوان مرا فلک خوندل ریخت در ایاغ نونهال مرا سپهر کند از بن بطرف باغ
2 شمعی افروختم که گشت روشن از نور او جهان ناگهان صرصری وزید کرد خاموش آن چراغ
3 ای فقید کمال و فضل ای شهید سنان غم از غمت دیده پر ز اشک بی رخت سینه پر ز داغ
4 در عزای تو قامتم گشت خمیده چون کمان وز فراق تو روز من شد سیه همچو پر زاغ
1 باست و قاف محاکم قضیب استیناف چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف
2 نشان عدل چه جوئی در این دو سر قافان که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف
3 وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید اگر چه حق نتوان گفت جز بزیر لحاف
4 غلاف . . . من است این وزیر دون پلید که تیغ حق را پنهان کنند درون غلاف
1 آخر ای ایرانیان ای مردمان باشرف از چه رو دادید اینسان ملک ایران را ز کف
2 مر نمی خواندید ایران را همی مام وطن ای وطن خواهان چه شد آن حرفهای نشر و لف
3 خود ندانستیم رندانه چه بود این قیل و قال در کجا شد آن متینگ وهای و هوی و کف و دف
4 اف بر آن نااهل مردم کز برای نفع خویش ملک را کردند ویران عمر ملت را تلف
1 روزگار از بسکه حلقومم فشارد ای ملک عنقریب این تن بسختی جان سپارد ای ملک
2 چار درد روحی و جسمی ز بیرون و درون بر تن رنجور زارم حمله آرد ای ملک
3 دامنم چون بوستان پر لاله و گل شد ز بس اشکم از خون گاه گل گه لاله کارد ای ملک
4 مست افیون غمم هر چند جانم روز و شب ساغر گلگلون ز خون دل گسارد ای ملک
1 روزگار زن جلب پرور خرابست ای ادیب چشمه ای از دور اگر بینی سرابست ای ادیب
2 خون احباب است اندر جام زهرآلود دهر مست پندارد که لبریز از شرابست ای ادیب
3 ملک دیگرگون و کار ملک دیگرگون بود وعد ساعت را تو گوئی انترابست ای ادیب
4 زین ثقیلان و گر آنجا نان جهان اندر ستوه خاک لرزان عالم اندر اضطرابست ای ادیب
1 آفرین باد بر سروش الملک که از او عاطل است هوش الملک
2 گر بدینسان حساب پردازد سوی گردون رود خروش الملک
3 نه بتنها منم درین خلوت سرخوش از جام می فروش الملک
4 که بهر گوشه صد هزار چومن تا قیامت بود خموش الملک
1 امیر یا غم بدرت بکاست همچو هلال شدی ز مویه چو موی و شدی ز ناله چو نال
2 ز بس سرود مناعت نواختی شب و روز زدی بکشور ناموس کوس استقلال
3 نگاه ترکی صیدت نمود و زلف کجی اسیر کرد و سپردت بدست هندوی خال
4 شدی ذلیل محبت شکار پنجه عشق شهید غمزه جادو اسیر غنج و دلال
1 آن خمیری را کز آب سلسبیل با دم عیسی سرشته جبرئیل
2 دست مریم گشته بیرون ز آستین پخته زاو نان و برنج و زنجبیل
3 بوده از شهد شکر در مصر جان دیده از دریای روغن رود نیل
4 مانده در طوفان حیرت همچو نوح رفته در نار محبت چون خلیل
1 ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم
2 من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم
3 بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو نخوتم زایل نشد تا آنکه ترک سر گرفتم
4 بود جانم کودکی حرصش پدر مامش طمع من هم بجهدش زان پدر وز چنگ این مادر گرفتم
1 ای که گفتی ملک درویشی نه بی لشکر گرفتم با سپاه اشک و فوج آه این کشور گرفتم
2 همت مردان راه حق ازین صد ره فزون شد هر چه گوئی بیش از این همتت باور گرفتم
3 لیک سخت اندر شگفتم زآنکه گفتی از نکویان ساعتی دلبر گرفتم ساعتی دل بر گرفتم
4 از کنار خوبرویان سوی بدنامی نرفتم وز درخت نیکنامی تخم کشتم برگرفتم