نادیده چنان از ادیب الممالک فراهانی غزل 84
1. نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
...
1. نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
...
1. دامن دل ز کف صبر رها میبینم
هرکه عاشق شده داند که چهها میبینم
...
1. تا بدانی کاندرین سودا چه سود اندوختم
عقل و هوش و جان خریدم دین و دل بفروختم
...
1. گر صد هزار بار گدازی در آتشم
پاکیزه تر شوم که زر ناب بیغشم
...
1. دوش بدرالدوله را بوس از جبین برداشتم
با مژه از چهره خوی از زلف چین برداشتم
...
1. دانا باید ز روی فکر زند دم
تا ز پس دم زدن همی نخورد غم
...
1. زبان ناطقه کوته کن ایشکسته قلم
سیاه باش و خمش باش و سرنگون و دژم
...
1. مهناباد این جشن معظم
مبارک باد این عید مفخم
...
1. نادیده چنان مست تمنای تو گشتم
کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
...
1. مهر در بیت الشرف شد ما به زندان اندریم
ماه طالع گشت و ما با نحس کیوان اندریم
...
1. تا رخ شمس السعاده تافت در ایوان
سر زد ایوان ز راه فخر به کیوان
...
1. در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان
هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان
...