1 یک سوزن و یک سنجاق بودند بسوزندان مانند دو تن عیار افتاده بیک زندان
2 سنجاق بسوزن گفت کار تو در اینجا چیست وز بهر چه خسبیدی اندر دل سوزاندن
3 سوزن بجوابش گفت ای بی هنر سوری من خادم خاتونم سرخیل هنرمندان
4 دندانه من تیز است زین روی مرا بی بی بنشاند در این خانه مزد هنر دندان
1 بپای آل علی هر که روی زاری سود ز دستبرد حوادث در این جهان آسود
2 بگیر دامن احفاد مرتضی کاین قوم ز آفریده فرازند و از خدای فرود
3 سرشته در کف ایشان بقدرت ازلی خمیر هستی و گل مهره سپهر کبود
4 بباز در رهشان جان و عمر باقی گیر که این معامله یک بر هزار بخشد سود
1 پرده یکسو شد و معشوقه پدیدار آمد دل در ایوان نظر از پی دیدار آمد
2 از رخ پردگیان حرم حسن و عفاف پرده افتاد و رخ دوست پدیدار آمد
3 سرو بی کفش و کله مست خرامید به باغ گل برهنه تن و بی پرده به گلزار آمد
4 ای زلیخای جوان زال نوان را بنگر به خریداری یوسف سوی بازار آمد
1 چینیان باک مدارید و دل آسوده شوید هم به پیروزیتان باد و اقبال نوید
2 چین بسی لشکری بری و بحری دارد که بدیشان بتوان داشت دو صد گونه امید
3 سپه خشکی و دریائی ما هر شب و روز افکند لرزه باندام همه زرد و سپید
4 لیک افسوس که این سرو خرامان در باغ تنش از جنبش این باد بلرزد چون بید
1 هزار و سیصد و سی و سه سال کرده گذر ز عام هجرت فخر انام و خیر و بشر
2 به ناف هفته و روز ششم ز عشر سوم ز غره ششمین از شهور و دور قمر
3 شدم به محضر میر اجل سفیرکبیر جهان فضل و سپهر و قاروکان هنر
4 سلیل طور غود والا گهر امیرالبحر یگانه عاصم معصوم ذیل دانشور
1 بوسه شیرین اگر زان لعلم ارزانی شود دل رها از درد و تن دور از گرانجانی شود
2 روزی آید کان پری با من نشیند روبرو از وصالش مشگلم مایل به آسانی شود
3 لعل شیرینش ببوسم چون شکر تا بامداد دامنم از بوسه پر یاقوت رمانی شود
4 وقت صحبت آنچنان مستش کنم کاندر نشاط لاله اش همرنگ می از راح ریحانی شود
1 این گهر از یم رخشنده که کان شرف است ژرف بحریست که ماهش در و چرخش صدفست
2 اثر همت شهزاده رخشنده گهر زاده طبع ملکزاده خورشید کف است
3 نیرالدوله که چون نیر اعظم در شرق پرتو فضلش تابنده به بیت الشرفست
4 شد ز آمال امیران سلف برخوردار کافتخار خلف و چشم و چراغ سلف است
1 از خاک ری در گوش جان آواز اقدس میرسد بانگ انااللهی از آن ارض مقدس میرسد
2 گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس میرسد
3 تا رفتم از آن گلستان کردم وداع دلستان زخمم به دل نیشم به جان از خار و از خس میرسد
4 در محبس هجرش منم کز اشک تر شد دامنم از قسمت جان و تنم زندان و محبس میرسد
1 چو مجلس وکلا را ملک مؤسس شد ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
2 عنایت شه و بخشایش ولیعهدش دل رمیده ما را انیس و مونس شد
3 ز فخر طعنه بمینو زند بهارستان که طاق ابروی یار منش مهندس شد
4 درین چمن قد رعنای سرو و چهره گل فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
1 دانا باید ز روی فکر زند دم تا ز پس دم زدن همی نخورد غم
2 هست سخن مرد را ترازوی دانش نیست بسنجیده مرد تا نزند دم
3 جز بسخن کان ترازوی هنرستی پایه نگیرد فزونی و نشود کم
4 پس تو سخن گوی را شناخت توانی ره نبری بر شناس اخرس و ابکم