1 روزگار از بسکه حلقومم فشارد ای ملک عنقریب این تن بسختی جان سپارد ای ملک
2 چار درد روحی و جسمی ز بیرون و درون بر تن رنجور زارم حمله آرد ای ملک
3 دامنم چون بوستان پر لاله و گل شد ز بس اشکم از خون گاه گل گه لاله کارد ای ملک
4 مست افیون غمم هر چند جانم روز و شب ساغر گلگلون ز خون دل گسارد ای ملک
1 مخور جانا فریب از گنج گیتی مشو اندوهگین از رنج گیتی
2 پیاده پیل گردد شاه ماتت همی در بازی شطرنج گیتی
3 همه دانشوران مستند و شیدا ز سحر و جادو و نیرنج گیتی
4 دل و چشم حکیمان خیره ماند ز افسون و دلال و غنج گیتی
1 دوش آن بت سیمین لب آمد به بالینم همی برداز نگاهی بوالعجب جان و دل و دینم همی
2 بدرالدجی شمس الحقی در کار دادم رونقی زان پس که بودم بیدقی بنمود فرزینم همی
3 چون برگ گل رخساره اش در دشت زرین باره اش روشن شد از نظاره اش چشم جهان بینم همی
4 چون دید از جور و ستم افتاده ام در بحر غم بخشید آن زیبا صنم بر جان مسکینم همی
1 اگر یک تن به گیتی درد یاران را طبیبستی خداوند محبت شاه مهرویان حبیبستی
2 ز صوت عندلیب اندر چمن جانها برقص آید مگر در وصف او سرگرم دستان عندلیبستی
3 گر او را بر فلک جانیست یا رب از چه رودایم رخش چون آفتاب و پنجه چون کف الخضیبستی
4 چنان آویختم در دامن مهرش که پنداری ز حلق کودکان آویخته عود الصلیبستی
1 فریاد از این مشاوره عالی کز جاهلان پر، از عقلا خالی
2 شهریست ظلم و جور در آن قاضی ملکیست جمل و حمق در آن والی
3 موسی گرفته مسند فرعونی عسی گزیده منصب دجالی
4 جرجیس در شکنجه جباران یوسف اسیر پنجه نفتالی
1 چو سیف الدوله از سلسال باقی ریاض احمدی را گشت ساقی
2 حمیت ساخت با غیرت تحالف مروت کرد با همت تلاقی
3 ترقی یافت روح علم از آن پس که ابدان را نفوس اندر تراقی
4 رواقی ساخت بهر درس سادات که افلاطون در او آمد رواقی
1 گیتی شده از شکوفه چون مینو از لاله لعل و از گل خوشبو
2 این سال چهارم است کامد باز گل در صف باغ و آب اندر جو
3 امسال شکوفه را بیارآید باد سحر از نسیم عنبر بو
4 امسال زند شکوفه از خوبی بر زهره و ماه و مشتری پهلو
1 تاریک شد جهان ز ملال نظر علی دریا گریست خون ز خیال نظر علی
2 ابر آورد قطیفه زنهار در کنار گوید منم مصدق حال نظر علی
3 مرغ آورد بدیعه شوریده آشکار کز من شنو جواب و سئوال نظر علی
4 کوه از کنار خویش یم خرده ساز کرد در شستن حرام و حلال نظر علی
1 گویند در دهی رفت بزغاله ای ببامی برطرف بام می کرد چون غافلان خرامی
2 طباخ آرزویش اندر تنور سینه در دیگ فکر می پخت هر دم خیال خامی
3 ناگاه دید در دشت پوینده ماده گرگی از مکر کرده شستی وز حیله بسته دامی
4 بزغاله را در آن بام از دور دید و شد پیش بنمود با تواضع بر روی او سلامی
1 باشد دوشنبه موعد دیدار آن پری میدان جان فشانی و بازار دلبری
2 دلال عشق و یار خداوند مالدار بوسه متاع و هوش ثمن روح مشتری
3 روزی است بس مبارک و فرخنده آنچنان کانروز را سزد که تو از عمر نشمری
4 باد صبا براه عروسان نوبهار وز سبزه گسترد بزمین فرش عبقری