1 زبان ناطقه کوته کن ایشکسته قلم سیاه باش و خمش باش و سرنگون و دژم
2 هنر مجوی که در شرق شد جهان تاریک سخن مگوی که در شرق شد هوا مظلم
3 مخوان حدیث که شد کاخ عقل و دین ویران مران چکامه که شد کار شاعری درهم
4 فغان ز کوشش استاد و آرزوی پدر دریغ از آن همه رنج فزون و راحت کم
1 مهناباد این جشن معظم مبارک باد این عید مفخم
2 بفرزندان مرز و بوم ایران هواخواهان قانون مکرم
3 به همدستان دفع مستبدین بهمراهان خیر خلق عالم
4 بجانبازان عین عدل دستور بانبازان منع ما تقدم
1 نادیده چنان مست تمنای تو گشتم کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
2 اندر طلب روی تو در دوزخ محنت چون عابد گریان پی نادیده بهشتم
3 حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم
4 خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم
1 مهر در بیت الشرف شد ما به زندان اندریم ماه طالع گشت و ما با نحس کیوان اندریم
2 غرقه دریای اشگیم از غمش سر تا قدم لیک از هجران او در نار سوزان اندریم
3 ای تن آسان مانده در ساحل باستخلاص ما همتی بگمار کاندر موج طوفان اندریم
4 پرتوی ای مهر رحمت لطفی ای باد بهار زانکه ما در دست سرمای زمستان اندریم
1 تا رخ شمس السعاده تافت در ایوان سر زد ایوان ز راه فخر به کیوان
2 بود شب جمعه و چهارم شعبان کاین مه تابان گشود چهره در ایوان
3 چارده ماهی بسال چارده آمد خرم و سرسبز همچو سرو به بستان
4 ماشاء الله تبارک الله بنگر سرو سهی قد برخ چو لاله نعمان
1 در قعر این وحشت سرا در ساحت این خاکدان هر روز را باشد شبی هر نوبهاری را خزان
2 آن کو ز خاک آید همی خواهد بخاک اندر شدن آری درین گیتی کسی باقی نماند جاودان
3 مرگ است همچون اژدها جان می ستاند بی بها کی گردد از دامش رها پیل دمان شیر ژیان
4 در این سرای عاریت روزی دو مهمانیم ما ناچار روزی می رود در خانه خود میهمان
1 مرد چو باشد به وقت کار هراسان مشکل گردد ورا به دیده هر آسان
2 عزم درست و دل قویت چو باشد کوه توانی همی بسفت به پیکان
3 باید دل ساخت ز آهنی که نگردد دستخوش امتحان و آژده سوهان
4 مشت چو سندان اگر نداری هرگز می نتوانی نواخت مشت بسندان
1 ای پسر پادشاه کشور ایران ای ز تو آباد خانه دل ویران
2 معتقدم بر تو زانکه داده خدایت فر جوانان قرین دانش پیران
3 در کف رادت بود عنان حوادث رام تر از خامه در بنان دبیران
4 مروزرا راست بر تو حاجت اگرچه حاجت شاهان همی بود بوزیران
1 یک سوزن و یک سنجاق بودند بسوزندان مانند دو تن عیار افتاده بیک زندان
2 سنجاق بسوزن گفت کار تو در اینجا چیست وز بهر چه خسبیدی اندر دل سوزاندن
3 سوزن بجوابش گفت ای بی هنر سوری من خادم خاتونم سرخیل هنرمندان
4 دندانه من تیز است زین روی مرا بی بی بنشاند در این خانه مزد هنر دندان
1 از دستبرد چرخ شنیدم که ناگهان آسیب و درد یافته پای خدایگان
2 ای شهریار عادل و دارای دادبخش ای شهسوار باذل و میر جهان ستان
3 تو پا بچشم چرخ نهادی از آن سبب آسیب دید پای تو از چشم فرقدان
4 یا خواست آسمان که ببوسد رکاب تو شد خسته پایت از اثربوس آسمان