1 نادیده چنان مست تمنای تو گشتم کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم
2 اندر طلب روی تو در دوزخ محنت چون عابد گریان پی نادیده بهشتم
3 حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم
4 خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم
1 رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت بردهاند خار ما خوردیم و ایشان گُل به دست آوردهاند
2 نی غلط گفتم که آن دزدان بیناموس و ننگ خون دلها خورده، آرام دل ما بردهاند
3 طالبان عدل و قانون را ز مرگ اندیشه نیست از برای آنکه آب زندگانی خوردهاند
4 هرکه در جرگ فداکاران نیاید در شمار عارفانش در حساب عاقلان نشمردهاند
1 زبان ناطقه کوته کن ایشکسته قلم سیاه باش و خمش باش و سرنگون و دژم
2 هنر مجوی که در شرق شد جهان تاریک سخن مگوی که در شرق شد هوا مظلم
3 مخوان حدیث که شد کاخ عقل و دین ویران مران چکامه که شد کار شاعری درهم
4 فغان ز کوشش استاد و آرزوی پدر دریغ از آن همه رنج فزون و راحت کم
1 اندرین همسایگی دانم یکی مردی کهن روز و شب با جفت خود پرخاشجوی اندر سخن
2 هرچه زن گوید خلاف آن کند پیوسته شوی و آنچه شو خواهد بعکس آن کند همواره زن
3 زن برغم شو شب نوروز را گوید که هین روز عاشوراست باید بر دریدن پیرهن
4 وز لجاج زن بروز روزه شو گوید بعمد لیلة الفطر است باید باده نوشم در چمن
1 مرد چو باشد به وقت کار هراسان مشکل گردد ورا به دیده هر آسان
2 عزم درست و دل قویت چو باشد کوه توانی همی بسفت به پیکان
3 باید دل ساخت ز آهنی که نگردد دستخوش امتحان و آژده سوهان
4 مشت چو سندان اگر نداری هرگز می نتوانی نواخت مشت بسندان
1 دوش بدرالدوله را بوس از جبین برداشتم با مژه از چهره خوی از زلف چین برداشتم
2 دست اندر عروة الوثقای زلفش آختم وز کمند گیسویش حبل المتین برداشتم
3 پرده شرم از نگار مهربان یکسو زدم برقع ناز از جمال نازنین برداشتم
4 تا دو دستم بند شد بر گوشه دامان او دست از دامان خیرالمرسلین برداشتم
1 چمن از سبزه شد کان نشابور درخت از گل چو شادروان شاپور
2 یکی از دلکشی چون تخت خاقان یکی از روشنی چون تاج فغفور
3 زمین را کیسه پر یاقوت و مرجان هوا را آستین پر مشک و کافور
4 یکی نیکوتر از رخسار غلمان یکی خوشبوتر از پیراهن حور
1 از دستبرد چرخ شنیدم که ناگهان آسیب و درد یافته پای خدایگان
2 ای شهریار عادل و دارای دادبخش ای شهسوار باذل و میر جهان ستان
3 تو پا بچشم چرخ نهادی از آن سبب آسیب دید پای تو از چشم فرقدان
4 یا خواست آسمان که ببوسد رکاب تو شد خسته پایت از اثربوس آسمان
1 باست و قاف محاکم قضیب استیناف چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف
2 نشان عدل چه جوئی در این دو سر قافان که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف
3 وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید اگر چه حق نتوان گفت جز بزیر لحاف
4 غلاف . . . من است این وزیر دون پلید که تیغ حق را پنهان کنند درون غلاف
1 چون کواکب تابع برج است دارالملک ایران وندرین برج است واله هوش برنایان و پیران
2 هر کجا حصنی است استحکام آن از برج باشد حصن ایران شد ز استحکام برج امروز ویران
3 برج ما گاهی بترکی باشد و گاهی به تازی برج ترکی زان ملت برج تازی از وزیران
4 هر وزیری سازد اندر سایه هر برج باغی ایمن از سرمای تشرین ماه و گرمای جزیران