15 اثر از غزلیات در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی

1 نادیده چنان مست تمنای تو گشتم کاول قدم از عمر گرانمایه گذشتم

2 اندر طلب روی تو در دوزخ محنت چون عابد گریان پی نادیده بهشتم

3 حسن تو چنان کوس طرب کوفت در آفاق کز بام درافتاد به غوقای تو طشتم

4 خاک رهت از خون بصر گل کنم امروز کز این گل پاکیزه سر شیشه سرشتم

1 رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت برده‌اند خار ما خوردیم و ایشان گُل به دست آورده‌اند

2 نی غلط گفتم که آن دزدان بی‌ناموس و ننگ خون دل‌ها خورده، آرام دل ما برده‌اند

3 طالبان عدل و قانون را ز مرگ اندیشه نیست از برای آنکه آب زندگانی خورده‌اند

4 هرکه در جرگ فداکاران نیاید در شمار عارفانش در حساب عاقلان نشمرده‌اند

1 زبان ناطقه کوته کن ایشکسته قلم سیاه باش و خمش باش و سرنگون و دژم

2 هنر مجوی که در شرق شد جهان تاریک سخن مگوی که در شرق شد هوا مظلم

3 مخوان حدیث که شد کاخ عقل و دین ویران مران چکامه که شد کار شاعری درهم

4 فغان ز کوشش استاد و آرزوی پدر دریغ از آن همه رنج فزون و راحت کم

1 اندرین همسایگی دانم یکی مردی کهن روز و شب با جفت خود پرخاشجوی اندر سخن

2 هرچه زن گوید خلاف آن کند پیوسته شوی و آنچه شو خواهد بعکس آن کند همواره زن

3 زن برغم شو شب نوروز را گوید که هین روز عاشوراست باید بر دریدن پیرهن

4 وز لجاج زن بروز روزه شو گوید بعمد لیلة الفطر است باید باده نوشم در چمن

1 مرد چو باشد به وقت کار هراسان مشکل گردد ورا به دیده هر آسان

2 عزم درست و دل قویت چو باشد کوه توانی همی بسفت به پیکان

3 باید دل ساخت ز آهنی که نگردد دستخوش امتحان و آژده سوهان

4 مشت چو سندان اگر نداری هرگز می نتوانی نواخت مشت بسندان

1 دوش بدرالدوله را بوس از جبین برداشتم با مژه از چهره خوی از زلف چین برداشتم

2 دست اندر عروة الوثقای زلفش آختم وز کمند گیسویش حبل المتین برداشتم

3 پرده شرم از نگار مهربان یکسو زدم برقع ناز از جمال نازنین برداشتم

4 تا دو دستم بند شد بر گوشه دامان او دست از دامان خیرالمرسلین برداشتم

1 چمن از سبزه شد کان نشابور درخت از گل چو شادروان شاپور

2 یکی از دلکشی چون تخت خاقان یکی از روشنی چون تاج فغفور

3 زمین را کیسه پر یاقوت و مرجان هوا را آستین پر مشک و کافور

4 یکی نیکوتر از رخسار غلمان یکی خوشبوتر از پیراهن حور

1 از دستبرد چرخ شنیدم که ناگهان آسیب و درد یافته پای خدایگان

2 ای شهریار عادل و دارای دادبخش ای شهسوار باذل و میر جهان ستان

3 تو پا بچشم چرخ نهادی از آن سبب آسیب دید پای تو از چشم فرقدان

4 یا خواست آسمان که ببوسد رکاب تو شد خسته پایت از اثربوس آسمان

1 باست و قاف محاکم قضیب استیناف چنان سپوخت که دیگر نه است ماند و نه ناف

2 نشان عدل چه جوئی در این دو سر قافان که زین شهپر سیمرغ شد به قله قاف

3 وزیر زیر لحاف از هوی سخن گوید اگر چه حق نتوان گفت جز بزیر لحاف

4 غلاف . . . من است این وزیر دون پلید که تیغ حق را پنهان کنند درون غلاف

1 چون کواکب تابع برج است دارالملک ایران وندرین برج است واله هوش برنایان و پیران

2 هر کجا حصنی است استحکام آن از برج باشد حصن ایران شد ز استحکام برج امروز ویران

3 برج ما گاهی بترکی باشد و گاهی به تازی برج ترکی زان ملت برج تازی از وزیران

4 هر وزیری سازد اندر سایه هر برج باغی ایمن از سرمای تشرین ماه و گرمای جزیران

آثار ادیب الممالک فراهانی

15 اثر از غزلیات در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار ادیب الممالک فراهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی