1 جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
2 بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
3 رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست ز بسکه دلکش و دلجوی و دلپذیر آمد
4 من ابلهانه بجائی برم کمال و هنر که در کمال و هنر فرد و بی نظیر آمد
1 تا خاتم فیروزه مرا یار فرستاد فیروزیم از خاتمه کار فرستاد
2 زین پس مه و خورشید بزنهار من آیند کان شاه مرا خاتم زنهار فرستاد
3 فیروزه کزان روشنی دیده پدیده است یارم ز پی کوری اغیار فرستاد
4 فیروزه فرستاد مرا دوست ندانم یاقوتی از آن لعل گهربار فرستاد
1 هزار و سیصد و سی و سه سال کرده گذر ز عام هجرت فخر انام و خیر و بشر
2 به ناف هفته و روز ششم ز عشر سوم ز غره ششمین از شهور و دور قمر
3 شدم به محضر میر اجل سفیرکبیر جهان فضل و سپهر و قاروکان هنر
4 سلیل طور غود والا گهر امیرالبحر یگانه عاصم معصوم ذیل دانشور
1 چمن از سبزه شد کان نشابور درخت از گل چو شادروان شاپور
2 یکی از دلکشی چون تخت خاقان یکی از روشنی چون تاج فغفور
3 زمین را کیسه پر یاقوت و مرجان هوا را آستین پر مشک و کافور
4 یکی نیکوتر از رخسار غلمان یکی خوشبوتر از پیراهن حور
1 بار خدایا توئی که باطن اسرار دانی در روز روشن و به شب تار
2 خسته ز درک مشیتت همه افهام خیره ز تحقیق حکمتت همه ابصار
3 مردم بدبخت را قضای تو سازد در همه گیتی نژند و خوار و نگونسار
4 باز شود نیک بخت را ز قضایت دولت دنیا قرین و بخت جوان یار
1 ای مفخر دودمان تیمور ای سوره فضل و آیت نور
2 این بنده از آن درخت سرسبز در صبح سپید و شام دیجور
3 اندر پی اقتباس نورم همچون موسی ز نخله طور
4 اخلاص مرا بحضرت خود دانی که عیان بود نه مستور
1 کارهای مملکت از قاف تا قاف ای وزیر جملگی اصلاح شد جز کار اوقاف ای وزیر
2 این چه تحقیق است کاندر وی همی باشد سبیل نان مسکینان بسان باده صاف ای وزیر
3 قاتل فخر است و سلاح شرف جلاد حق عضو تحقیق تو یعنی فخر الاشراف ای وزیر
4 این چه دینست و چه آیین و چه قانون ای خدا این چه عدلست و چه حکمست و چه انصاف ای وزیر
1 ولیلة طال سهادی بها فزارنی ابلیس عندالرقاد
2 فقال لی هل لک فی شمعة کیسة تطرد عنک السهاد
3 قلت نعم قال و فی قحبة هندیة من اهل اکبر اباد
4 قلت نعم قال و فی حمزة معصرة کانت من عهد عاد
1 ای عقل دوربین تو در اولین ظهور بر کرسی ثبوت حقایق فکنده نور
2 تاریکخانه زمی از عکس چهره ات روشن چنانکه صبح بهشت از جمال حور
3 ایجاد بر سه پایه گذارد پی وجود حسن بدیع و عشق زکی عقل بیقصور
4 این هر سه پایه را بتو ظاهر کند مثال تو مظهری و غیر ترا از تو شد ظهور
1 بسفر رفت نگار من و من شیفته وار در صف باغ شدم با دلی از غصه فکار
2 دیدم اندر لب جو سنبل و گل نرگس مست گرم نظاره و صحبت شده مانند سه یار
3 چون مرا دیدند از دیده سرشک افشانم بر رخ از دیده چو بر سبزه ترا بر بهار
4 گفت سنبل که چو شد یار تو میدار مرا جای آن زلف کج پر شکن غالیه بار