1 آوخ ای یاران که طومار معارف پاره شد جبرئیل ما اسیر جادوی پتیاره شد
2 مجدالاسلام ادب را آسمان در بند کرد آتشینش طوق گردن آهنینش یاره شد
3 عقل مطلق زیر دست جهل نامحدود گشت نفس ملهم دستگیر لشکر اماره شد
4 آنکه سلمان وار خواندی بر مسلمانان حدیث همچو بوذر از مقام خویشتن آواره شد
1 خواجه سعدالملک بر فحش اشتهایی تام دارد زآنکه بیمار است و طبعا میل بر دشنام دارد
2 نی حقیقت نی صفت دارد نه غیرت نه تعصب نه حمیت نه شرف نه آبرو نه نام دارد
3 گه پی شهباز گیرد در هوا پرواز گیرد نکته بیآغاز گیرد وعده بیانجام دارد
4 میکشد دایم در ایوان از کف خضر آب حیوان نی فغان از ماه و کیوان نز غم ایام دارد
1 آن شنیدستم که از هومر حریفی ز اهل درد چامه ای آکنده از دشنام خود درخواست کرد
2 گفت چون درخورد مدحت نیستم دشنام ده زانکه دشنامت مرا مدح است و خارت، به ز ورد
3 پاسخش گفتا که گر گرد از ستم خیزد بچرخ به که از نام تو بنشیند مرا برنامه گرد
4 گفت خواهم گفت اگر سرپیچی از گفتار من پیش دانایان که هومر در سخن خام است و سرد
1 مژده ایدل که ز ره موکب شه بازآمد موکب شاه جوانبخت ز ره بازآمد
2 خسروان جمله نهادند کله بر در شاه وین ملک با سپه و چتر و کله بازآمد
3 ای گنهکاران خیزید و شتابید که شه پی بخشایش هرگونه گنه بازآمد
4 در رکاب ملک آن داور فرخنده که هست حامی کشور سالار سپه بازآمد
1 وزرا پاسبان پادشهند وزرا خسروان بی کلهند
2 وزرا در سپهر دولت و ملک تیر و کیوان و آفتاب و مهند
3 صدر دیوان ستون ایوانند شمع خرگاه و زیب بارگهند
4 بر سلیمان چو آصفند مشیر بر سکندر چو خضر پیر رهند
1 هر زمان غره شوال ز در بازآید فال نیکی است که از دور قمر بازآید
2 عید باز آمد و ماه رمضان رفت ولیک آمده باز رود رفته ز در بازآید
3 عادت روزه بر این است که چون شد به سفر بعد یک سال هلالی ز سفر بازآید
4 سببی ساز خدایا که دگرباره ز در آن مبارک شب و فرخنده سحر بازآید
1 بپای آل علی هر که روی زاری سود ز دستبرد حوادث در این جهان آسود
2 بگیر دامن احفاد مرتضی کاین قوم ز آفریده فرازند و از خدای فرود
3 سرشته در کف ایشان بقدرت ازلی خمیر هستی و گل مهره سپهر کبود
4 بباز در رهشان جان و عمر باقی گیر که این معامله یک بر هزار بخشد سود
1 آمد ز سفر موکب والای ولیعهد تابید چو مه طلعت زیبای ولیعهد
2 شد صدرنشین شمس به بیت الشرف اندر تا بوسه زند خاک کف پای ولیعهد
3 تابید مه از اوج فلک تا همه بینند گردون سپر افکنده به هیجای ولیعهد
4 افتاد چو بر بام فلک سایه چترش خورشید برآمد به تماشای ولیعهد
1 امجدی در رشوه خوردن اهل جد شد همزه اش را در دلش کردم مجد شد
2 باد رحمت دائما بر اعتقادش زانکه او قلبا برحمت معتقد شد
3 اشتها موجود و استعداد فاقد پارتی بازی درآمد مستعد شد
4 معتمد بداعتماد خلق بر وی خورد مال جملگی را معتمد شد
1 به زیر سایه شاهی که مهر از پرتوش زاید ولی حق که بر خورشید رخت از نور بخشاید
2 امیرالملک فرخ فر حبیب الله خان خواهد به جشن عیش خود فرق از فرح بر فرقدان ساید
3 تمنا دارم از آن شمس طالع کز ره شفقت ز نور چهر روشن بزم یاران را بیاراید
4 سوی دروازه دولاب و کوچه مسجد سنگی در قایمقامی باغ را با شوق بگشاید