1 داد فرخ فر پسر را شاه تاج بخش آبگون تیغی ز گوهر با فروغ و با درخش
2 نو عروسی تن ز خارا کرده رخت از پرنیان چادر از زرسره گلگونه از لعل بدخش
3 دولتش کابین هنر مشاطه ملکت خوابگاه دانش آیینه کرم زیور شجاعت حظ و بخش
4 قطره ای از موج او صد رود جیحون کرده غرق شعله ای از برق او صد کوه قارون کرده پخش
1 چو توفیق و تایید حی قدیم بحاجی علی النقی شد ندیم
2 یکی کعبه آراست در قم که گشت پناهیده در ظل رکنش حطیم
3 بمحرابش افتد سلیمان بخاک بخاکش کشد موزه از پا گلیم
4 چو رخت سفر بست ازین خاکدان بفردوس جاوید و باغ نعیم
1 در بند اسیری ندهم هرگز تن ور تفته شوم بکوره همچون آهن
2 آزادی خویش ار همی جویم من یا تاج و نگین یا گور و کفن
1 ملک درویشی نه پنداری که بی لشکر گرفتم این ولایت من بآه خشک و چشم تر گرفتم
2 من بحول و قوه خود می نکردم این عفیفی بل بعون حق عنان نفس شهوتگر گرفتم
3 بود در سر نخوتم هر چند کوشیدم بنیرو نخوتم زایل نشد تا آنکه ترک سر گرفتم
4 بود جانم کودکی حرصش پدر مامش طمع من هم بجهدش زان پدر وز چنگ این مادر گرفتم
1 آوخ ای یاران که طومار معارف پاره شد جبرئیل ما اسیر جادوی پتیاره شد
2 مجدالاسلام ادب را آسمان در بند کرد آتشینش طوق گردن آهنینش یاره شد
3 عقل مطلق زیر دست جهل نامحدود گشت نفس ملهم دستگیر لشکر اماره شد
4 آنکه سلمان وار خواندی بر مسلمانان حدیث همچو بوذر از مقام خویشتن آواره شد
1 ای فتنه کفر و خصم ایمان غارتگر کافر و مسلمان
2 دیدار تو آفت خرد شد چو بسمله در فرار شیطان
3 یا زهر هلاکی از دو بادام جانداروی مرگی از دو مرجان
4 حصنی است بگرد جان ز عشقت ستوارتر از دز اسدخان
1 دور باد از من و یارانم خونریز نبرد که تنم از آن به شکنج است و دلم پر غم و درد
2 خاک را سرخ ز خون پسرانم کردند دخترانم را رخساره ز دهشت شده زرد
3 این چه نغمه است کز او ناله کند پیر و جوان وین چه بانگ است که از وی بخروشد زن و مرد
4 توپهاشان همه خاراشکن و قلعه شکاف اسبهاشان همه دریا سپر و کوه نورد
1 گیتی شده از شکوفه چون مینو از لاله لعل و از گل خوشبو
2 این سال چهارم است کامد باز گل در صف باغ و آب اندر جو
3 امسال شکوفه را بیارآید باد سحر از نسیم عنبر بو
4 امسال زند شکوفه از خوبی بر زهره و ماه و مشتری پهلو
1 ای عقل دوربین تو در اولین ظهور بر کرسی ثبوت حقایق فکنده نور
2 تاریکخانه زمی از عکس چهره ات روشن چنانکه صبح بهشت از جمال حور
3 ایجاد بر سه پایه گذارد پی وجود حسن بدیع و عشق زکی عقل بیقصور
4 این هر سه پایه را بتو ظاهر کند مثال تو مظهری و غیر ترا از تو شد ظهور
1 آمد ز سفر موکب والای ولیعهد تابید چو مه طلعت زیبای ولیعهد
2 شد صدرنشین شمس به بیت الشرف اندر تا بوسه زند خاک کف پای ولیعهد
3 تابید مه از اوج فلک تا همه بینند گردون سپر افکنده به هیجای ولیعهد
4 افتاد چو بر بام فلک سایه چترش خورشید برآمد به تماشای ولیعهد