1 کارهای مملکت از قاف تا قاف ای وزیر جملگی اصلاح شد جز کار اوقاف ای وزیر
2 این چه تحقیق است کاندر وی همی باشد سبیل نان مسکینان بسان باده صاف ای وزیر
3 قاتل فخر است و سلاح شرف جلاد حق عضو تحقیق تو یعنی فخر الاشراف ای وزیر
4 این چه دینست و چه آیین و چه قانون ای خدا این چه عدلست و چه حکمست و چه انصاف ای وزیر
1 مهناباد این جشن معظم مبارک باد این عید مفخم
2 بفرزندان مرز و بوم ایران هواخواهان قانون مکرم
3 به همدستان دفع مستبدین بهمراهان خیر خلق عالم
4 بجانبازان عین عدل دستور بانبازان منع ما تقدم
1 جهان مانا همه سمراد باشد تهی از پایه و بنیاد باشد
2 همه مردم نژاد نیرو نودند همه گفتارهاشان باد باشد
3 چو با دوشیزه هستی شدی جفت همان اندیشه ات داماد باشد
4 اگر خود شادمانی راست بودی چرا یک تن نه بینی شاد باشد
1 کعبه آمد در نماز ایدل سوی این کعبه رو کن آنچه اندر کعبه می جستی در اینجا جستجو کن
2 کعبه می آید به استقبال مشتاقان کویش هرچه می خواهد دلت از کعبه اینک آرزو کن
3 در منای عشق یعنی درگه جانان فنا شو از سرشگ دیده یعنی زمزم غیرت وضو کن
4 در نماز ار سجده باید سر بنه بر خاک پایش ور وضو شاید دل از آلایش تن شستشو کن
1 روزگار زن جلب پرور خرابست ای ادیب چشمه ای از دور اگر بینی سرابست ای ادیب
2 خون احباب است اندر جام زهرآلود دهر مست پندارد که لبریز از شرابست ای ادیب
3 ملک دیگرگون و کار ملک دیگرگون بود وعد ساعت را تو گوئی انترابست ای ادیب
4 زین ثقیلان و گر آنجا نان جهان اندر ستوه خاک لرزان عالم اندر اضطرابست ای ادیب
1 ای پسر پادشاه کشور ایران ای ز تو آباد خانه دل ویران
2 معتقدم بر تو زانکه داده خدایت فر جوانان قرین دانش پیران
3 در کف رادت بود عنان حوادث رام تر از خامه در بنان دبیران
4 مروزرا راست بر تو حاجت اگرچه حاجت شاهان همی بود بوزیران
1 نوجوان مرا فلک خوندل ریخت در ایاغ نونهال مرا سپهر کند از بن بطرف باغ
2 شمعی افروختم که گشت روشن از نور او جهان ناگهان صرصری وزید کرد خاموش آن چراغ
3 ای فقید کمال و فضل ای شهید سنان غم از غمت دیده پر ز اشک بی رخت سینه پر ز داغ
4 در عزای تو قامتم گشت خمیده چون کمان وز فراق تو روز من شد سیه همچو پر زاغ
1 بیا که عید عرب جفت شد به عید عجم رسید لشکر نوروز واضحی از پی هم
2 دو روز فرخ توأم به یکدیگر گشتند چنانکه دولت و دین شد به یکدیگر توأم
3 لوای آل خلیل و درفش افریدون فراشتند به یک جا بر آسمان پرچم
4 ز استقامت این هردو آشکارا بین قوام دین عرب را ز شهریار عجم
1 امجدی در رشوه خوردن اهل جد شد همزه اش را در دلش کردم مجد شد
2 باد رحمت دائما بر اعتقادش زانکه او قلبا برحمت معتقد شد
3 اشتها موجود و استعداد فاقد پارتی بازی درآمد مستعد شد
4 معتمد بداعتماد خلق بر وی خورد مال جملگی را معتمد شد
1 نه طاقتی که بماند دل من از طلبش نه جرئتی که شود تن روانه در عقبش
2 شبی به بستر من خفته بود و جان مرا نبود جرئت یکبوسه از دو لعل لبش
3 چرا روی ز پی او دلا بدین جرئت مگر تو غافلی از صلح و قهر بی سببش
4 نمود دعوی جرئت بعاشقی فرهاد که عشق کوفت سرش را بسنگ و گردابش