1 از آندمی که پدیدار گشت هوش نخست پی نماز کمر بست پیش یزدان چست
2 چو سرور است شد و چون بنفشه سر در پیش چو غنچه دوخت لب از گفتگوی و چون گل رست
3 سپس بگفته یزدان شد از سپهر بخاک نشست در سر دانا و مغز او را شست
4 ز کردگار رسیدش بگوش جان فر تاب که پیشوای جهانی و گفته گفته تست
1 ای بر فلک افراشته خرگاه ولایت وی صاحب تاج و کمر و گاه ولایت
2 ای از تو عیان ظاهر بینای شریعت وی در تو نهان باطن آگاه ولایت
3 روی تو چراغ شب دیجور طریقت نطق تو طباشیر سحرگاه ولایت
4 رخشنده ز رخسار تو اشباح حقایق تابنده ز انوار تو اشباه ولایت
1 این گهر از یم رخشنده که کان شرف است ژرف بحریست که ماهش در و چرخش صدفست
2 اثر همت شهزاده رخشنده گهر زاده طبع ملکزاده خورشید کف است
3 نیرالدوله که چون نیر اعظم در شرق پرتو فضلش تابنده به بیت الشرفست
4 شد ز آمال امیران سلف برخوردار کافتخار خلف و چشم و چراغ سلف است
1 جهان مانا همه سمراد باشد تهی از پایه و بنیاد باشد
2 همه مردم نژاد نیرو نودند همه گفتارهاشان باد باشد
3 چو با دوشیزه هستی شدی جفت همان اندیشه ات داماد باشد
4 اگر خود شادمانی راست بودی چرا یک تن نه بینی شاد باشد
1 دور باد از من و یارانم خونریز نبرد که تنم از آن به شکنج است و دلم پر غم و درد
2 خاک را سرخ ز خون پسرانم کردند دخترانم را رخساره ز دهشت شده زرد
3 این چه نغمه است کز او ناله کند پیر و جوان وین چه بانگ است که از وی بخروشد زن و مرد
4 توپهاشان همه خاراشکن و قلعه شکاف اسبهاشان همه دریا سپر و کوه نورد
1 چینیان باک مدارید و دل آسوده شوید هم به پیروزیتان باد و اقبال نوید
2 چین بسی لشکری بری و بحری دارد که بدیشان بتوان داشت دو صد گونه امید
3 سپه خشکی و دریائی ما هر شب و روز افکند لرزه باندام همه زرد و سپید
4 لیک افسوس که این سرو خرامان در باغ تنش از جنبش این باد بلرزد چون بید
1 در بند اسیری ندهم هرگز تن ور تفته شوم بکوره همچون آهن
2 آزادی خویش ار همی جویم من یا تاج و نگین یا گور و کفن
1 ای دختر خوبرو بدین طبع بلند از بام سپهر بر جهانی تو سمند
2 کن جهد و بدر سلسله و بگسل بند نه تن بقضا سپار و نه سر بکمند
1 ای حضرت بودا و خداوند جهان پا مال غم است مسقطالراس شهان
2 اژدرهائی کشیده او را بدهان منچوری را ز کام اژدر برهان
1 سحر بشارتم از دور مهر و ماه آمد که گاه جشن همایون پادشاه آمد
2 نجوم ثابته در پرده افق یکبار نهان شدند و نهفتند رخ که ماه آمد
3 چگونه ماه توان خواند پادشاهی را که آفتاب ز رویش باشتباه آمد
4 ز سر غیب درین روز بر سریر شهود شهی که مقدم او زیب بارگاه آمد