1 رنج ما بردیم و گنج ارباب دولت بردهاند خار ما خوردیم و ایشان گُل به دست آوردهاند
2 نی غلط گفتم که آن دزدان بیناموس و ننگ خون دلها خورده، آرام دل ما بردهاند
3 طالبان عدل و قانون را ز مرگ اندیشه نیست از برای آنکه آب زندگانی خوردهاند
4 هرکه در جرگ فداکاران نیاید در شمار عارفانش در حساب عاقلان نشمردهاند
1 دلبرا عیدت خوش و فرخنده باد لعلت از عیش و طرب در خنده باد
2 گر زند خورشید لاف همسری با تو، از روی مهت شرمنده باد
3 چون حباب سرخ در جام شراب دیده بدخواهت از جا کنده باد
4 جان من از چشمه لعل لبت همچو خضر از آب حیوان زنده باد
1 درین چمن که هوار و به اهتراز آورد گل شکفته از آنروی دلنواز آورد
2 غنیمتی است مرا زندگی که رضوان باز در بهشت بروی حبیب باز آورد
3 گل و شکوفه دگرگون نموده پنداری نشانی از رخ محبوب جانگداز آورد
4 زمین عجایب تاریخی آشکار کند جهان حقیقت هر عیش بر مجاز آورد
1 بوسه شیرین اگر زان لعلم ارزانی شود دل رها از درد و تن دور از گرانجانی شود
2 روزی آید کان پری با من نشیند روبرو از وصالش مشگلم مایل به آسانی شود
3 لعل شیرینش ببوسم چون شکر تا بامداد دامنم از بوسه پر یاقوت رمانی شود
4 وقت صحبت آنچنان مستش کنم کاندر نشاط لاله اش همرنگ می از راح ریحانی شود
1 از خاک ری در گوش جان آواز اقدس میرسد بانگ انااللهی از آن ارض مقدس میرسد
2 گرچه نیارد یاد من آن لعبت آزاد من از دوریش فریاد من بر چرخ اطلس میرسد
3 تا رفتم از آن گلستان کردم وداع دلستان زخمم به دل نیشم به جان از خار و از خس میرسد
4 در محبس هجرش منم کز اشک تر شد دامنم از قسمت جان و تنم زندان و محبس میرسد
1 ازین مکتوب دانستم که دلدارم غمی دارد چو زلف خود شبی تاریک و روز درهمی دارد
2 چرا نالد ز غم ماهی که بر تخت شهنشاهی ز جم جام، از خضر لعل، از سلیمان خاتمی دارد
3 نفرساید ز فرعون آنکه در جیش ید بیضا نیندیشد ز جادو آنکه اسم اعظمی دارد
4 اگر غم فی المثل افراسیابستی چه باک آنرا که اندر لشکر حسن از محبت رستمی دارد
1 باد نوروزی به بستان مشک و کافور آورد ابر فروردین نثار از در منثور آورد
2 چهره گل آب و رنگ از روی غلمان میبرد طره سنبل شکن بر گیسوی حور آورد
3 آن یکی یاقوت رخشان از بدخشان یافته آن یکی فیروزه از کان نشابور آورد
4 نرگس اندر باغ دارد کاسه زرین بکف جام جم گوئی به شادروان شاپور آورد
1 پرده یکسو شد و معشوقه پدیدار آمد دل در ایوان نظر از پی دیدار آمد
2 از رخ پردگیان حرم حسن و عفاف پرده افتاد و رخ دوست پدیدار آمد
3 سرو بی کفش و کله مست خرامید به باغ گل برهنه تن و بی پرده به گلزار آمد
4 ای زلیخای جوان زال نوان را بنگر به خریداری یوسف سوی بازار آمد
1 چو مجلس وکلا را ملک مؤسس شد ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
2 عنایت شه و بخشایش ولیعهدش دل رمیده ما را انیس و مونس شد
3 ز فخر طعنه بمینو زند بهارستان که طاق ابروی یار منش مهندس شد
4 درین چمن قد رعنای سرو و چهره گل فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
1 مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد نایب السلطنه با داد خداداد آمد
2 بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد
3 ناصرالملک ابوالقاسم مسعود ز راه با رخی خوب و تنی پاک و دلی شاد آمد
4 آمد اندر مه دی با نفس فروردین چون گل و میوه که اندر مه خرداد آمد