1 هرچند که عمر مایه ناز آمد از عمر عزیز یار ممتاز آمد
2 چون عمر گذشت برنمیگردد یار صد بار گذشت بر من و باز آمد
1 شوخی که جفا به از وفا میداند گویند که حال دل ما میداند
2 من از دلش این گمان ندارم دیگر سرّ دل هر بنده خدا میداند
1 دونی دو که مردهای بنگ و برشند وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
2 در خانه مگو بنگ ندارند ایشان کانجا شب و روز قرض خواهان فرشند
1 مرغ دل من هم به رو هم بال افکند حال تو دل مرا بدین حال افکند
2 بس بود برای بردن دل، چشمت از بهر چه خال را بدنبال افکند
1 تا جان تو عزم رفتن از تن نکند در سینه خیال یار مسکن نکند
2 تا شب نشود روز تو عاشق نشوی در روز کسی چراغ روشن نکند
1 عاشق باید که از طلب ننشیند وز هرچه نه یار دامن اندر چیند
2 جای تو بود دیده به خوابش ندهم چون دوست به جای دوست دشمن بیند
1 جمعی که ثنات رایگان میگویند مغرور مشو که از زبان میگویند
2 هستند چو کوه در خوش آمدگویی هر چیز که گفتی تو همان میگویند
1 گر تیرگی روز من غم فرسود زانست که نورش برخ یار فزود
2 برد از شب من نیز درازی زلفش بس چون شبم آنچنان درازست که بود
1 ای آن که تو را میل به گلزار بود دانی که چرا گل همه رخسار بود
2 یعنی که مرا مبو که معشوقان را از عاشق خویش روی در کار بود
1 ای آن که تو را مدار بر زور بود گر معنی من بری کجا دور بود
2 از بس که حریص شهرتی میخواهی پیش از گفتن شعر تو مشهور بود