1 ای آن که تو را مدار بر زور بود گر معنی من بری کجا دور بود
2 از بس که حریص شهرتی میخواهی پیش از گفتن شعر تو مشهور بود
1 ای آن که غمت بدهر شور اندازد روی تو بر آفتاب نور اندازد
2 میسوزم ازین غم که مگر روی تودید خورشید که نور را به دور اندازد
1 گویند کسان جمله چه هشیار و چه مست پیوستن شیشه نیست ممکن چوشکست
2 حیرت دارم از شیشه دل که چرا هرچند شکست باز با او پیوست
1 عمریست که دل حدیث وصلت گوید سرگشته تر از باد بهر سو گوید
2 هردم به مزاری برد از بهر تو شمع خورشیدی و مسکین به چراغت جوید
1 ای خواجه به سوی حق ز دنیای مجاز چون برگردی نماند این بیشی و ناز
2 بنگر که دوکس چون زرهی برگردند آنکس که بود پیش ز پس ماند باز
1 چون دل بستم به زلف آن غالیه مو بگشود و برم گشود از تندی خو
2 استغنا را ببین که آخر دل را نتوانستم بست به زنجیر برو
1 باشد به مثل گر حاتم طی آن طبع که سرکشست کی گیرد کی
2 هرگاه که ابر کرمش ریزش کرد بنگر که چگونه می جهد برق ازوی
1 بی گریه به سر نمی برم نیم نفس خوشتر دارم به طفل اشک از همه کس
2 بی گریه به سر چنان توان برد که من وا کردم چشم و اشک را دیدم بس
1 رحمت آید با همه مغروری تو گر شرح دهم قصه مهجوری تو
2 اشکی که ز رخساره من بگذشتی اکنون ز سرم گذشته از دوری تو
1 چون کوه گران نمود اصفاهانم چون کاهی کرد دوری کاشانم
2 هر صبحدمی چو شامگه دلتنگم هر شامگهی چو صبحدم گریانم