1 افسوس که از کنار من یاری رفت بر چشم من از چشم بد آزاری رفت
2 تا رنج کناره کردنش می جستم فرمود خرد گلی ز گلزاری رفت
1 دل رویش را رشک نگارستان گفت چشمانش را فتنه ترکستان گفت
2 گفتم دهنش گفت ازین هیچ مپرس کاین سر مگوست هیچ ازین نتوان گفت
1 آن میر که خویش را کلامی می گفت درسی دو برای دوسه عامی می گفت
2 اعجاز ازو دیده ام از من بشنو در حاشیه درس شرح جامی میگفت
1 دانی زچه شد و قف تعرض جانت دندان نشکستند سخن دامانت
2 دانند که وقت شعر خواندن شکنند از شعر کلوخ چین خود دندانت
1 هرچند پسر مرتبه عالی افتاد بی بندگی پدر کجا یافت مراد
2 کم عمری ابر را همین است سبب کز دریا ز او و برزخ وی افتاد
1 در عالم تنگ عرصه سفله نهاد سر بر زانو بنفشه سان باید داد
2 گردون دونست روی او نتوان دید گیتی تنگست راست نتوان ایستاد
1 بی روی تو جان محنت اندوز مباد عالم بی آن شمع شب افروز مباد
2 روی تو به روز ماند از نیکویی اما به روز من که آن روز مباد
1 تنها نه به خون این دل مفتون خسبد آن گونه که نه از دست تو در خون خسبد
2 باشد مثلی که خون بخسبد یارب در طره چون شبت دلم چون خسبد
1 از دیده ی من چو دل برون می افتد عالم بر روی موج خون می افتد
2 دانی ز چه در عشق تو رسوا گشتیم تنگست دلم شوق برون می افتد
1 آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
2 دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه و اکنون از خویش هم نگه میدزدد