از دیده ی من چو دل از ابوالحسن فراهانی رباعی 49
1. از دیده ی من چو دل برون می افتد
عالم بر روی موج خون می افتد
...
1. از دیده ی من چو دل برون می افتد
عالم بر روی موج خون می افتد
...
1. آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد
دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
...
1. شوخی که کنون دوری من نپسندد
ترسم آخر کمر به دوری بندد
...
1. گر زان که فلک اهل دلی نگذارد
وان را بگذارد که کسان آزارد
...
1. هرچند دلم غم تو خون میبارد
او شوق وصال را فزون میبارد
...
1. بیچاره دلم راه به کاری نبرد
راهی بسر کوه نگاری نبرد
...
1. روزم به غم و شبم به شب میگذرد
این عمر عزیز من عجب میگذرد
...
1. افسوس که بخت بد کم اقبالی کرد
هر روز شبی و هر شبم سالی کرد
...
1. در سینه ز جوش خون دل دردا مرد
زآن روز که زاده بود در خون تا مرد
...
1. آن چشم که خون خلق در خواب خورد
کی سیر ز خون دل احباب خورد
...
1. ای آن که غمت بدهر شور اندازد
روی تو بر آفتاب نور اندازد
...
1. چون بر رخت آن زلف پریشان لرزد
در سینه ما دل طپد و جان لرزد
...