1 شهانه دلم ساخت مفتون زلفش نگذاشت دلی نکرده مجنون زلفش
2 از کثرت دل ها بتوان گفت که نیست امروز سواد اعظمی چون زلفش
1 هر روز دلم را اسیر خالی باشد وز عشق توام بدل خیالی باشد
2 خورشید جهان محنتم من، چه عجب گوهر روزم از نو زوالی باشد
1 شعری که ازو گرفت نه گردون زیب بد گویم هیهات مبادام نصیب
2 آخر چه توان گفت که میگوید نیست در عالم خاک زاده قدس غریب
1 در سینه ز جوش خون دل دردا مرد زآن روز که زاده بود در خون تا مرد
2 القصه دل شکسته ما چو حباب در دریا زاد و باز در دریا مرد
1 ای شاهد جود از تو در زیر نقاب میمیری اگر نان تو ببینند به خواب
2 از غایت امساک اگر میل کشند بیرون ناید ز چشم بی آبت آب
1 آن چشم که خون خلق در خواب خورد کی سیر ز خون دل احباب خورد
2 خون خوردن چشم های خواب آلودش آبی باشد که تشنه در خواب خورد
1 دانی که چرا نمی توان دید ای دوست ذاتی که اگر تو را وجودیست ازوست
2 نزدیکتر از ماست به ما حضرت حق قزب مفرط علت نادیدن اوست
1 شوخی که مرا درگه و بیگه سوزد صد بارم اگر سوخت دگر ره سوزد
2 آتش چون سوخت میکند دوری و او اول دوری کند پس آن گه سوزد
1 از بس که زالفت خسان خون خوردم تنهایی را چو یاد کردم مردم
2 تا سایه بنا شدم بهر جا رفتم با خود بختی سیه تر از شب بردم
1 از عمر من آن چه کاهد ای حور نسب بر عمر تو افزاید و این نیست عجب
2 ایام من و تو چون شب و روز بود بر روز فزاید آن چه کاهد از شب