1 چون مهر سفر به هفت کشور کردم رو زان تا شب ز خاک بستر کردم
2 شب ها تا روز خاک بر سر کردم تا سجده آستان دلبر کردم
1 چون شیشه شکسته شد بهرحال که هست پیوستن آن به یکدگر ندید دست
2 وین طرفه که شیشه های دل را با هم تا نیست شکستگی نشاید پیوست
1 من کرده ام از هر مژده یی دریایی او ساخته بزم غیر را مأوایی
2 از بخت بد من است این ورنه کسی طوفان جائی ندید و دریا جایی
1 امشب که رخش خانه فروز من و تست خوش باش ای دل که وقت سوز من و تست
2 بنشسته و جز شمع کسی به پیشش نیست پروانه بیا بیا که روز من و تست
1 ای راحت دیده و دل ای نور بصر تا کی به غم و هجر برم عمر به سر
2 انداختی از نظر چو بشکست دلم آری چو شکست آینه افتد ز نظر
1 هرچند کیمیاست امروز سخن هستیم هنوز اهل معنی دوسه تن
2 در دزدی شعریم شب و روز همه من میدزدم ز چرخ و ایشان از من
1 از چشم تو مرد و زن نفورند نفور چشمت بکن ای چشم بد از روی تو دور
2 با چشم کبود و ریش سرخ و رخ زرد چون گردیدی برو سیاهی مشهور
1 ای آن که تو را میل به گلزار بود دانی که چرا گل همه رخسار بود
2 یعنی که مرا مبو که معشوقان را از عاشق خویش روی در کار بود
1 آن خواجه که کم باد ز عالم نامش تریاکی بس اگر دهم دشنامش
2 چون قبه خشخاش گرش تیغ زنم تریاک برون تراود از اندامش
1 دونی دو که مردهای بنگ و برشند وز نشاء بنگ دایم اندر عرشند
2 در خانه مگو بنگ ندارند ایشان کانجا شب و روز قرض خواهان فرشند