شعری که ازو گرفت از ابوالحسن فراهانی رباعی 13
1. شعری که ازو گرفت نه گردون زیب
بد گویم هیهات مبادام نصیب
...
1. شعری که ازو گرفت نه گردون زیب
بد گویم هیهات مبادام نصیب
...
1. ای شعر تو چون حسن سراپا همه زیب
از جان و دل سخنوران برده شیکیب
...
1. عیب ست بد اب پاک شوینده عیب
صاحب هنری همچو تو گوینده عیب
...
1. تا روشن شد دیده ام از رقعه دوست
چون غنچه ز خرمی نگنجم در پوشت
...
1. فردا که حیات تازه گیرند اموات
خورشید پرستان همه یابند نجات
...
1. مشک است به گرد نقطه پرگارت
وز خوی شبنم نشسته بر رخسارت
...
1. گویند کسان جمله چه هشیار و چه مست
پیوستن شیشه نیست ممکن چوشکست
...
1. چون شیشه شکسته شد بهرحال که هست
پیوستن آن به یکدگر ندید دست
...
1. هرچند که گویند به من پیوست
صد شکر که لطف تو همان است که هست
...
1. جز علم و عمل که همدم روز جزاست
چون نور مهست عاریت هرچه تراست
...
1. حوری که به زعم او چو او نایاب است
زیباتر از آفتاب عالم تاب است
...
1. آن غنچه که عالمی ازو در تاب است
در گلشن یزد مثل او نایاب است
...