1 ای کوی تو درد و غم فراوان بردیم القصه که هرچه خواستیم آن بردیم
2 سودای سر زلف تو سود است همه یک دل دادیم و دل به دامان بردیم
1 تا از سر کوی آن صنم دور شدیم ناخن زن زخم های ناسور شدیم
2 شب های من و شمع در فراق رخ او با هم بگریستیم که تا کور شدیم
1 ما چشم ز جستجوی درمان پوشیم تا جامه درد دوست در جان پوشیم
2 پوشند برای زیب مردم جامه ما بهر دویدن گریبان پوشیم
1 در چیدم دوش از خلایق دامن بستم بر هرکه داشتم راه سخن
2 القصه که من بودم و بخت سیهم او نیز به خواب رفت من ماندم و من
1 در دادن دل به زلفت ای عهد شکن نبود سر مویی که از جانب من
2 چون سرکشم از حلقه زلفی که تو خود با این همه سرکشی نهادی گردن
1 خورشید من آن جهان به رویش روشن هردم جایی کند چو خورشید وطن
2 مردم همه از گردش گردون نالند وز گردش آفتاب می نالم من
1 هرچند کیمیاست امروز سخن هستیم هنوز اهل معنی دوسه تن
2 در دزدی شعریم شب و روز همه من میدزدم ز چرخ و ایشان از من
1 تا چند به بزم غیر تنها رفتن تنها بر هر بی سر و بی پا رفتن
2 ترسم که چو خورشید رخت زرد کند ناخوانده چو خورشید به هرجا رفتن
1 ای بخت سیاه بخت تدبیری کن وی ناله سینه سوز تاثیری کن
2 ای آه تورا به آسمان باید رفت برخیز که شب گذشت شبگیری کن
1 ای اشک بود بر رخت ای رشک ختن یا قطره شبنمی یست بر برگ سمن
2 با چشمان سیاه کار تو به سحر در روز ستاره می نمایند به من